زنگ تفریحشعر و ادبیات

داستان برخورد با پیرزن

برخورد با پیرزن

جوانی با دوچرخه‌اش به پیرزنی برخورد کرد، به جای عذرخواهی و کمک کردن به پیرزن ، شروع کرد به خندیدن و مسخره کردن،

سپس راهش را ادامه داد و رفت.

پیرزن صدایش زد و گفت: چیزی از تو افتاده است!

جوان به سرعت برگشت و شروع به جستجو نمود.

پیرزن به او گفت: مروت و مردانگی‌ات به زمین افتاد، هرگز آن را نخواهی یافت!

«زندگی اگر خالی از ادب و احساس و احترام و اخلاق باشد، هیچ ارزشی ندارد»

با ویکی روان همراه باشید.

زیارت خانه خدا

گویند شیخ ابو سعید ابوالخیر چند درهم اندوخته بود تا به زیارت کعبه رود. با کاروانی همراه شد و چون توانایی پرداخت برای مرکبی نداشت، پیاده سفر کرده و خدمت دیگران می‌کرد. بالاخره در منزلی فرود آمدند و شیخ برای جمع‌آوری هیزم به اطراف رفت. زیر درختی، مرد ژنده‌پوشی با حالی پریشان دید و از احوال وی جویا شد. دریافت که از خجالت اهل و عیال به اینجا پناه آورده و هفته‌ای است که خود و خانواده‌اش در گرسنگی به سر برده‌اند.

شیخ چند درهم اندوخته خود را به وی داد و گفت برو. مرد بینوا گفت: مرا رضایت نیست تو در سفر حج در سختی باشی تا من برای فرزندانم توشه‌ای ببرم. شیخ گفت حج من، تو بودی و اگر هفت بار گرد تو طواف کنم به ز آنکه هفتاد بار زیارت آن بنا کنم.

زنگ تفریح- شعر و ادبیات

ویکی روان

ویکی روان سامانه سلامت روان با خدمات متنوع برای تمام فارسی زبانان است. می‌توانید در ویکی روان مشاوره روانشناسی برگزار کنید، در وبینارهای روانشناسی شرکت کرده و از مطالب مرتبط با روانشناسی استفاده کنید. جلسات مشاوره روانشناسی ویکی روان به صورت آنلاین، تلفنی و متنی برگزار می‌شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا