آشنایی با تاریخچه روانشناسی
با وجود این که روانشناسی امروز منعکس کننده تاریخچه غنی و متنوع تری است، ریشه های روانشناسی از مفاهیم معاصر این رشته به طور قابل توجهی متفاوت هستند. برای اتخاذ درک کاملی از این علم، باید زمانی را برای بررسی تاریخچه روانشناسی و ریشه های آن اختصاص دهید. روانشناسی چیست؟
روانشناسی چگونه سرچشمه گرفت؟ کی شروع شد؟ چه کسی مسئول برقراری روانشناسی به عنوان یک علم جداگانه بود؟
فهرست موضوعات بررسی شده
- آشنایی با تاریخچه روانشناسی
- آغاز روانشناسی : فلسفه و فیزیولوژی
- پس چه چیزی باعث تفاوت روانشناسی و فلسفه می شود؟
- ظهور روان شناسی به عنوان یک رشته مجزا
- دیدگاه وونت در روان شناسی چگونه بود؟
- ساختارگرایی اولین مکتب فکری روان شناسی می شود
- نقش عملکردگرایی ویلیام جیمز در تاریخچه روانشناسی
- ظهور روان کاوی در تاریخچه روانشناسی
- ظهور رفتارگرایی در روانشناسی
- نیروی سوم در روان شناسی
- جایگاه زنان در تاریخ روان شناسی کجاست؟
آشنایی با تاریخچه روانشناسی
با سایت روانشناسی ویکی روان همراه باشید.
روان شناسی معاصر به گستره وسیعی از موضوعات علاقه مند است و به رفتار انسان و فرایند ذهنی از سطح عصبی تا سطح فرهنگی نگاه می کند.
روان شناسان مسائل انسانی را که از پیش از تولد تا زمان مرگ ادامه دارند را مطالعه می کنند.
با درک تاریخچه روانشناسی می توانید درک بهتری از چگونگی مطالعه این موضوعات و آن چه تا کنون آموخته ایم به دست آورید.
از همان ابتدا، روانشناسی با سوالات زیادی رو به رو بوده است.
اولین سوال از چگونگی تعریف روان شناسی به برقراری آن به عنوان یک علم جداگانه از روان شناسی و فلسفه کمک کرد.
آغاز روانشناسی : فلسفه و فیزیولوژی
با وجود این که روانشناسی تا اواخر دهه ۱۸۰۰ به عنوان یک رشته مجزا پدیدار نشده بود.
اولین تاریخچه آن را می توان در زمان یونان باستان دنبال کرد.
در طول قرن هفدهم، Rene Descartes ایده دوگانگی را مطرح کرد.
که بر طبق آن ذهن و بدن دو نهاد هستند که برای تشکیل تجربه انسانی با هم تعامل دارند.
امروزه مسائل بسیار دیگری هنوز هم توسط روان شناسان مورد بحث قرار می گیرد.
مسائلی همچون سهم نسبی طبیعت در مقابل تربیت در این نسبت های فلسفی اولیه ریشه دارند.
پس چه چیزی باعث تفاوت روانشناسی و فلسفه می شود؟
در حالی که فیلسوفان اولیه به روش هایی همچون مشاهده و منطق متکی بودند، امروزه روان شناسان از روش های علمی برای مطالعه و ترسیم نتایج در خصوص تفکر و رفتار انسان بهره می برند.
بر اساس شواهد موجود در تاریخچه روانشناسی ، فیزیولوژی هم به ظهور ناگهانی به روان شناسی به عنوان یک رشته علمی کمک کرد.
تحقیقات فیزیولوژیکی اولیه در مورد مغز و رفتار، تاثیر قابل توجهی بر روان شناسی داشت
در نهایت به استفاده از روش های علمی برای مطالعه تفکر و رفتار انسان کمک کرد.
ظهور روان شناسی به عنوان یک رشته مجزا
بر مبنای تاریخچه روانشناسی در اواسط دهه ۱۸۰۰، یک روان شناس آلمانی به نام ویلهلم وونت از روش های تحقیق علمی برای بررسی زمان های واکنش استفاده کرد.
کتاب او به نام “اصول روان شناسی فیزیولوژیکی” که در سال ۱۸۷۴ منتشر شد.
بسیاری از ارتباطات اصلی میان علم فیزیولوژی و مطالعه تفکر و رفتار انسان را مشخص کرد.
او بعدها اولین آزمایشگاه روان شناسی جهان را در سال ۱۸۷۹ در دانشگاه Leipzig افتتاح کرد.
این رویداد در تاریخچه روانشناسی به طور کلی شروع رسمی روانشناسی به عنوان یک رشته علمی جداگانه و متمایز در نطر گرفته می شود.
دیدگاه وونت در روان شناسی چگونه بود؟
او این موضوع را به عنوان مطالعه آگاهی انسان درک کرد و به دنبال اعمال روش های تجربی برای مطالعه فرایندهای ذهنی درونی بود.
درحالی که استفاده او از یک فرایند معروف به درون گرایی امروزه نامعتبر و غیرعلمی دیده می شود، کار اولیه روانشناسی به مرحله ای برای روش های تجربی آینده کمک کرد.
حدود ۱۷۰۰۰ دانشجو در سخنرانی های روان شناسی وونت شرکت کردند و صدها مدرک در روان شناسی اتخاذ و در آزمایشگاه روان شناسی او تحصیل کردند.
درحالی که با به بلوغ رسیدن این رشته تاثیر او رفته رفته کاهش یافت، اثرگذاری او بر تاریخچه روانشناسی غیر قابل انکار است.
ساختارگرایی اولین مکتب فکری روان شناسی می شود
Edward B. Titchener، یکی از معروف ترین شاگردان وونت، اولین مکتب بزرگ فکری روان شناسی را یافت.
به گفته ساختارگرایان، آگاهی انسان می تواند به بخش های کوچک تر تقسیم شود.
با استفاده از فرایندی که به عنوان درون گرایی شناخته شده است، افراد آموزش دیده تلاش می کنند تا پاسخ ها و واکنش های خود را به پایه های اصلی احساسات و ادراکات تجزیه کنند.
در حالی که ساختارگرایی به دلیل تاکید آن بر تحقیقات علمی جالب توجه است.
روش های آن غیرقابل اعتماد، محدود، و ذهنی بودند.
وقتی که Titchener در سال ۱۹۲۷ درگذشت، ساختارگرایی هم اساسا از بین رفت.
نقش عملکردگرایی ویلیام جیمز در تاریخچه روانشناسی
روانشناسی در آمریکا در اواسط تا اواخر دهه ۱۸۰۰ رشد کرد.
ویلیام جیمز به عنوان یکی از روان شناسان اصلی آمریکا در طول این دوره ظهور کرد و کتاب کلاسیک خود به نام
:اصول روان شناسی” را به چاپ رساند که او را به عنوان پدر روان شناسی شهره کرد.
کتاب او به سرعت به متن استانداردی در روانشناسی تبدیل شد و ایده هایش درنهایت به عنوان مبنایی برای یک مکتب جدید فکری شناخته شده به نام عملکردگرایی به کار رفت.
تمرکز عملکردگرایی در مورد چگونگی کارکرد رفتارها برای کمک به افراد در محیط زندگی آن ها بود. عملکردگرایان از روش هایی نظیر مشاهده مستقیم برای مطالعه رفتار و ذهن انسان استفاده می کنند
هر دوی این مکاتب اولیه فکری بر آگاهی انسان تاکید داشتند، اما درک آن ها از این موضوع به طور قابل توجهی متفاوت بود.
در حالی که ساختارگرایان تلاش می کردند تا فرایندهای ذهنی را به کوچک ترین بخش های خود تقسیم کنند.
عملکردگرایان معتقد بودند که آگاهی به عنوان فرایندی پیوسته و درحال تغییر وجود دارد.
هنگامی که عملکردگرایی به سرعت یک مکتب فکری مجزا را از بین برد، آنقدر ادامه یافت تا بعدها روان شناسان و نظریه های تفکر و رفتار انسان را تحت تاثیر قرار داد.
ظهور روان کاوی در تاریخچه روانشناسی
تا این مرحله، روانشناسی اولیه تجربه انسانی آگاهانه را مورد تاکید قرار داد.
یک پزشک اتریشی به نام زیگموند فروید چهره روان شناسی را به شیوه ای شگرف تغییر داد و نظریه شخصیت را مطرح کرد، که بر اهمیت ذهن ناخودآگاه تاکید داشت.
کار بالینی فروید با بیماران مبتلا به هیستری و سایر بیماری ها، او را به سوی این باور هدایت کرد که تجربیات اوایل کودکی و تحریک های ناخودآگاه به رشد شخصیت و رفتار بزرگسالان کمک می کند.
ظهور رفتارگرایی در روانشناسی
مطابق با تاریخچه روانشناسی این علم در اوایل قرن بیستم به طرز شگفتی تغییر کرد و مکتب فکری دیگری به نام رفتارگرایی بر این رشته تسلط یافت.
رفتارگرایی تغییر بزرگی در دیدگاه های نظری قبلی و رد تاکیدی بر ذهن آگاه و ناخودآگاه بود.
در عوض، رفتارگرایی تلاش کرد تا روان شناسی را با تمرکز صرف بر رفتار قابل مشاهده به رشته ای علمی تر تبدیل کند.
رفتارگرایی در ابتدا با کار یک پزشک روسی به نام Ivan Pavlov آغاز شد.
تحقیقات Pavlov در مورد سیستم های گوارش سگ ها منجر به کشف فرایند شرطی سازی کلاسیک توسط او شد.
این فرایند پیشنهاد کرد که رفتارها می توانند از طریق اتحاد مشروط آموخته شوند.
Pavlov نشان داد که این فرایند یادگیری می تواند برای ایجاد همکاری میان یک محرک محیطی و یک محرک طبیعی مورد استفاده قرار گیرد.
نیروی سوم در روان شناسی
با وجود این که اولین نیمه قرن بیستم تحت تاثیر روان کاوی و رفتارگرایی قرار گرفت، مکتب جدیدی از تفکر به نام روان شناسی انسان گرایانه در نیمه دوم این قرن پدیدار شد.
به این دیدگاه نظری که بر تجربیات آگاهانه تاکید دارد، غالبا به عنوان “نیروی سوم” اشاره می شود.
کارل راجرز روان شناس آمریکایی، غالبا به عنوان یکی از بنیان گذاران این مکتب فکری در تاریخچه روانشناسی در نظر گرفته می شود.
در حالی که روان کاوان به انگیزه های ناخودآگاه نگاه می کردند و رفتارگرایان به عوامل محیطی متمرکز بودند، راجرز به شدت به قدرت اراده و خودرایی اعتقاد داشت.
Abraham Maslow روانشناس هم با سلسله مراتب معروف نیاز به نظریه انگیزش انسانی به روان شناسی انسان گرایانه کمک کرد.
این نظریه بیان می کند که افراد با نیازهای پیچیده فزاینده ای انگیزه می گیرند.
وقتی نیازهای اولیه برآورده شوند، افراد برای دنبال کردن نیازهای سطح بالاتر انگیزه می گیرند.
جایگاه زنان در تاریخ روان شناسی کجاست؟
همان طور که در تاریخچه روانشناسی می خوانید، ممکن است به طور ویژه از این واقعیت شگفت زده شوید که چنین متن هایی به طور کلی به نظریه ها و نقش مردان متمرکز هستند.
این مسئله به این دلیل نیست که زنان در زمینه روانشناسی علاقه مندی ندارند.
اما عمدتا به دلیل این واقعیت است که زنان در سال های اولیه این رشته از تحصیل و پیگیری آموزش محرم بوده اند.
زنانی وجود دارند که نقش مهمی در تاریخ ابتدایی روان شناسی داشته اند، اگرچه کار آن ها گاهی نادیده گرفته می شود
برای درک بیشتر تاریخچه روانشناسی و این که روانشناسی چگونه به علمی که امروز هست تبدیل شد مهم است که بیشتر درباره برخی از وقایع تاریخی که بر توسعه آن تاثیر داشته اند، بیاموزیم.
با وجود این که برخی نظریه هایی که در سال های اولیه ظهور روان شناسی پدیدار شدند.
ممکن است اکنون ساده، منسوخ، یا نادرست به نظر برسند، این تاثیرات مسیر این رشته را شکل داده و به ما کمک کردند تا درک بیشتری از ذهن و رفتار انسان ایجاد کنیم.
میتوانید برای استفاده از خدمات مشاوره به بخش مشاوره روانشناسی آنلاین سایت ویکی روان سر بزنید.