دین و فلسفه

داستان حضرت ابراهیم (بخش ششم)

برای سوزاندن چندین نفر چند بار هیزم کافی است. هزاران بار هیزم به روی هم ریختند و کوهی از هیزم و به دنبال آن دریایی از آتش به وجود آوردند تا با این عمل هم انتقام خود را بهتر گرفته باشند و هم ابهت و عظمت بت‌ها که سخت با برنامه ابراهیم آسیب دیده بود تا حدی تامین شود. چهل روز مردم برای جمع‌آوری هیزم کوشیدند و از هر سو هیزم‌های خشک فراوانی جمع کردند. کار به جایی رسید که حتی زنانی که کارشان در خانه پشم‌ریسی بود از درآمد آن، پشته هیزمی تهیه کرده بر آن می‌افزودند و بیماران نزدیک به مرگ از مال خود مبلغی برای خریداری هیزم وصیت می‌نمودند و حاجتمندان برای برآمدن حاجات‌شان نذر می‌کردند که اگر به مقصود خود برسند فلان مقدار هیزم بر آن بیفزایند. به همین خاطر هنگامی که آتش از جوانب مختلف در هیزم‌ها افکندند به اندازه‌ای شعله‌اش عظیم بود که پرندگان قادر نبودند از آن منطقه بگذرند. بدیهی است به چنین آتش گسترده‌ای نمی‌توان نزدیک شد تا چه رسد به اینکه بخواهند ابراهیم را در آن بیفکنند. ناچار از«منجنیق» استفاده کردند. ابراهیم را بر بالای آن نهاده و با یک حرکت سریع به درون دریای آتش پرتاب نمودند. در روایاتی که از طرق شیعه و اهل تسنن نقل شده می‌خوانیم: «هنگامی که ابراهیم را بالای منجنیق گذاشتند و می‌خواستند در آتش بیفکنند، آسمان و زمین و فرشتگان فریاد برکشیدند و از پیشگاه خداوند تقاضا کردند که این قهرمان توحید و رهبر آزاد مردان راحفظ کند.

با ویکی روان همراه باشید.

جبرئیل به ملاقات ابراهیم آمد و به او گفت: «آیا نیاز داری تا به تو کمک کنم؟»

ابراهیم (ع)در یک عبارت کوتاه گفت: «اما به تو نه»! (به آن کسی نیاز دارم که از همگان بی‌نیاز و بر همه مشفق است). در این هنگام جبرئیل به او پیشنهاد کرد وگفت: «پس نیازت را از خدا بخواه.»

آتش بر ابراهیم گلستان می‌شود

به هر حال ابراهیم (ع) در میان هلهله و شادی و فریاد مردم به درون شعله‌های آتش افکنده شد…

ادامه دارد…

نیلوفر صدری

ارشد روانشناسی وتربیتی دکتری تعلیم وتربیت عضو تیم تحریریه ویکی روان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا