مهاجرت شاید یک رویای شیرین
ترک دیار گفتن یا مهاجرت شاید در سخن آسان باشد اما در عمل، مطمئن باشید که سخت و طاقت فرساست. نگاههای سنگین و بعضا توهینآمیز مردمانی بیگانه که این بار تو را به چشم یک خارجی و یا یک تبعه نگاه میکنند. به راستی قدر و منزلت ما، در کشور و سرزمین مادریمان تا این حد پایین و تحقیرآمیز است؟!پس چرا؟ چرا همیشه زندگی در یک کشور خارجی برایمان آرزویی دست نیافتنی است؟
در این بخش، سعی کردهایم به مشکلات و معضلات مربوط به مهاجرت بپردازیم. پای صحبتهای مشاوران و روانشناسان نشستهایم تا از معضلات و خطرات «ترک وطن کردن» برای جوانترها که بیشتر سودای مهاجرت دارند، بگویند. پس به راحتی از کنار این بخش نگذرید…
با سایت روانشناسی ویکی روان همراه باشید.
فهرست موضوعات بررسی شده
- مهاجران شکست خورده!
- اختصاص دادن وقت و زمان کافی
- برخورد مناسب با شکست در زندگی
- زندگی توام با برنامهریزی
- گسترش روابط اجتماعی
- از تلقین مثبت استفاده کنید
- بالا بردن عزت نفس
- سرکوفت زدن ممنوع
- زندگی در زمان حال
- مهاجرت راهی به سمت چاه
- خواب شیرین استرالیا یا کابوس؟
- مهاجرت برای آرامش!
- شوک فرهنگی
- سوال اول
- سوال دوم
- سوال سوم
- وقتی هنر رنگ غربت میگیرد…
- مهاجرت چند ساله خانم مجری
- دهه شصتیها میشناسند
- اولین مجری زن
- زندگی آقای بازیگر در قاره دور
مهاجران شکست خورده!
جوانان و خانوادههای زیادی را در اطرافمان مشاهده میکنیم که برای رفتن به خارج از کشور تلاش و سختیهای زیادی متحمل میشوند. طوری که بعد از به پایان رساندن تحصیلاتشان به عشق رفتن به خارج از کشور سر از پا نمیشناسند. آنها تنها یک هدف دارند و آن چیزی نیست جز زندگی بهتر.
برای بسیاری از جوانان معنای زندگی بهتر در آزادی، زندگی راحتتر، امنیت کاری، شغلی و… خلاصه میشود که میگویند آن را در کشور خودمان پیدا نمیکنند اما در خارج از کشور به راحتی به تمام این امکانات دست پیدا خواهند کرد و حاضر به تحمل هر سختیای در این راه هستند؛ آنها آینده تخیلیای برای خودشان ساختهاند و به باقی شرایط فکر نمیکنند.
اما متاسفانه سالها بعد تعداد زیادی از آنها دست از پا درازتر به وطن برمیگردند و تازه غصه میخورند که چرا نسنجیده و فکر نکرده در پی یک هوسرانی زودگذر دست به چنین اقدام عجولانهای زدهاند. تکلیف این افراد چیست؟ چگونه باید با آنان برخورد کرد که بتوانند دوباره زندگی جدیدی را آغاز کرده و به روال عادی برگردند؟!
اختصاص دادن وقت و زمان کافی
نباید انتظار داشته باشیم فردی که با هزاران امید و آرزو و با رویاهایی بزرگ مهاجرت کرده است ولی حالا سرابی برایش باقی مانده، به سرعت به روال عادی برگردد. بلکه باید به او کمک کنیم و کم کم و از نو او را ترغیب کنیم تا کار و زندگیاش را از سر بگیرد. نه اینکه یک شبه از او توقع داشته باشیم همان فرد سابق شود. باید به او زمان کافی بدهیم.
برخورد مناسب با شکست در زندگی
باید یاد بگیریم که شکست خوردن در زندگی، جزئی از زندگی است. انسان باید بپذیرد که ممکن است هر لحظه در زندگی از نظر کاری و تحصیلی شکست بخورد. ممکن است تمام زندگیاش را به یکباره از دست بدهد مانند یک مهاجرت زود هنگام که به طور دقیق برنامهریزی نشده است. اما آنچه که مهم است اکنون و حال است و نحوه تغییر نگرش ما به زندگی و پذیرفتن تدریجی این شکست.
زندگی توام با برنامهریزی
برنامهریزی، رکن بسیار مهم زندگی است. نه فقط برای افرادی که در کار، تحصیل، مهاجرت، ازدواج و غیره شکست میخورند بلکه برای تمامی انسانها. برای فردی هم که زندگیاش را باخته بسیار مهم است که زندگی جدیدی را با برنامهریزی دقیق و مشورت گرفتن صحیح از دیگران در وطنش از نو شروع کند و هدفی را برای خودش بنا نهد. برای انسانها هیچ غیرممکنی وجود ندارد مگر اینکه خودشان نخواهند. پس داشتن و ریختن یک برنامه مستمر دقیق و سنجیده، برای این افراد بسیار حائز اهمیت است.
گسترش روابط اجتماعی
زمانی که فردی تمام زندگیاش را از دست داده و به وطنش برمیگردد خودش را بسیار حقیر میبیند و احساس بدی نسبت به خود و زندگی پیدا میکند. داشتن روابطی گرم و دوستانه با دیگران، کمک صحیح گرفتن از دیگران و مشارکت در جمع دوستان صمیمی و خانواده، به این افراد بسیار کمک خواهد کرد.
از تلقین مثبت استفاده کنید
اگر با فردی مواجه میشوید که پس از مهاجرتش شکست خورده، به کشور برگشته و روحیه لازم را برای شروع یک زندگی جدید ندارد از تلقینات مثبت استفاده کنید و او را به زندگی برگردانید. جملاتی مانند اینکه گذشته تمام شده است تو میتوانی از هم اکنون شروع کنی و یک زندگی جدید را برای خودت از نو آغاز کنی. برای شروع دوباره هیچ گاه دیر نیست و…
بالا بردن عزت نفس
فردی که تمام زندگیاش را باخته ممکن است دچار افسردگی شود و آن روحیه سابق را نداشته باشد، عزت نفسش را از دست داده باشد، مدام احساس شکست کند و تصور کند دیگر نمیتواند به روال عادی برگردد. در اینجا وظیفه ما این است که با بالا بردن عزت نفس فرد به او کمک کنیم تا از تنهاییای که او را احاطه کرده بیرون بیاید و غمها را کنار بگذارد.
سرکوفت زدن ممنوع
اگر فردی از خانواده شما در کشوری غریب، شکست خورده و به آغوش خانواده پناه آورده است یادتان باشد که به کمک شما احتیاج دارد و اکنون زمان سرکوفت زدن و گفتن جملاتی مثل اگر به حرفهایمان گوش میکردی، اگر مشورت میکردی، اگر عجولانه تصمیم نمیگرفتی و اگرهای دیگر نیست. این فرد خودش آسیب بزرگی دیده و حال نیازمند کمکی از جانب اطرافیان است.
زندگی در زمان حال
چیزی که مهم است اکنون و اینجا است. حسرت گذشته را خوردن هیچ چیزی را عوض نمیکند. جز اینکه بار اضطراب ما را هر لحظه بیشتر خواهد کرد. زمانی در اقدامی نسنجیده، فرزند شما یا کل اعضای خانوادهتان مهاجرت کرده و حال پس از شکست بزرگ به زندگی برگشتهاند آن چیزی که مهم است این که اکنون را در نظر بگیریم و گذشته را رها کنیم. درس عبرت گرفتن مهم است اما حسرت گذشته را خوردن و مدام در گذشته و آینده سیر کردن کاری از پیش نمیبرد. بلکه با یک مشورت درست باید گامهایی صحیح برداشت و زندگی را از نو شروع کرد. باید بپذیریم که شکست خوردهایم حتی به قیمتی گزاف. اما اکنون کاری که از دستمان ساخته است نشستن و حسرت خوردن نیست بلکه باید از نو شروع کنیم و زندگی جدیدی را از سر بگیریم البته با کمک خانواده و اطرافیان.
مهاجرت راهی به سمت چاه
تبلیغات فراوانی در ماهواره و شبکههای اینترنتی به چشم میخورد که در مورد مهاجرت قانونی و رفتن از کشور است و حتی به تازگی فرزندانمان را هدف گرفته و با طرح این مدعا که زندگی در کشورهای دیگر به نفع فرزندان ماست، درصدد جذب آنها هستند اما قبل از اینکه هر تصمیمی بگیرید لحظهای صبرکرده و این گزارش را بخوانید:
اسم مهاجرت که به میان میآید اولین چیزی که به ذهنمان میرسد چهره چروکیده و خسته کارگران افغانی است… اما تا به حال به این موضوع توجه کردهایم که به هموطنان و همشهریان ما نیز در کشورهای دیگر به چه دیدی نگریسته میشوند؟
در حقیقت مهاجرت به جابهجایی مردم از مکانی به مکانی دیگر برای کار یا زندگی میگویند اما مردم معمولا به دلیل دور شدن از شرایط یا عوامل نامساعدی مانند فقر، کمبود غذا، بلایای طبیعی، جنگ، بیکاری و کمبود امنیت، مهاجرت میکنند البته همه مهاجرتها نیز به این دلیل نیست و گاهی افراد برای آموزش بهتر درآمد بیشتر و مسکن بهتر به کشورهای دیگر سفر میکنند.
ممکن است شرایطی ایجاد شود که فردی به همراه خانوادهاش یا به صورت انفرادی، خستگی، دلتنگی و… را به جان بخرد و مهاجرت کند اما چه دلیلی دارد که کشورهای میزبان از این افراد پذیرایی کنند؟ پاسخ این سوال را به راحتی میتوان پاسخ داد…کافی است چشمهایتان را ببندید و به یاد آخرین افاغنه که دیدید بیفتید.
دقیقا ایرانیان در کشورهای دیگر چنین وضعیتی دارند…کشورهای مهاجرپذیر نیز از نیروی کار مهاجران نفع میبرند حتی بسیاری از کشورهای صنعتی برای گردش اقتصاد خود به نیروی کار ارزان مهاجرین نیاز دارند و مهاجران بهویژه در بخشهای کشاورزی، ساختمان، رستورانداری و هتلداری، مراقبت از سالمندان، نظافت و خدمتکاری منازل مشغول به کار هستند.
خواب شیرین استرالیا یا کابوس؟
در خاطراتمان که جستوجو کنیم یادمان میآید که قبلترها تب سفر به ژاپن و کره برای کار، خیلی از جوانهای ما را گرفته بود و بعد از آن، سفر به ترکیه و بعد هم دبی مد شد و حالا سفر به استرالیا بلای جان جوانها شده است، طی چند سال گذشته مهاجرت به کشور استرالیا آنقدر زیاد بوده که مسئولان این کشور اعلام کردند:
با هماهنگیهای انجام شده، از این پس استرالیا پناهجویانی را که غیرقانونی وارد این کشور میشوند به کشور در حال توسعه گینه نو منتقل میکند؛ در این جزیره کمپهایی دایر شده و پناهجویان به این کمپها منتقل میشوند اما آنگونه که سفیر استرالیا در ایران گفته است قرار نیست این افراد در تعطیلات باشند و سختی میکشند.
مهاجرت برای آرامش!
بسیاری از مهاجران گمان میکنند اگر مشکلات ابتدای راه را تحمل کنند سرانجام به آسودگی میرسند در حالی که ورود به کشور جدید تازه اول ماجراست؛ بسیاری از مهاجران، رفاه اجتماعی کشور اصلیشان را از دست میدهند و مجبورند برای مدتی در کمپ زندگی کنند، جدایی از خانواده، اقوام و دوستان نیز در جای خود دردناک و آزاردهنده است.
اندوه و افسردگی ناشی از مهاجرت، یک تجربه فراگیر است اما در برخی موارد جنبه بیماری به خود میگیرد به خصوص در کسانی که زمینه بیماریهای روانی مثل افسردگی و اختلالات اضطرابی دارند.
البته باید در نظر داشت که تمام مهاجران به اختلالات روانی مبتلا نمیشوند بلکه برخی فشارهای ناشی از مهاجرت را به صورت جسمانی نشان میدهند، شکایت از کمردرد، سردرد، بیخوابی یا پرخوابی و … میتواند نمودهای جسمانی فشار روانی باشد.
مسئله دیگری که حائز اهمیت است تفاوت گروههای مهاجر و به همان نسبت تفاوت در اختلالات آنهاست. به طور کلی دو گروه دست به مهاجرت میزنند، گروهی که از وضعیت موجود ناراضیاند و به دنبال رسیدن به آرزوهای دست نیافته در سرزمین خودشان هستند و گروه دوم، کسانی که به دنبال پیشرفتی هستند که امکانات آن در سرزمین خودشان فراهم نیست.
تحقیقات نشان داده است گروه اول که قادر به انطباق با شرایط جامعه خود نبودهاند معمولا در جامعه جدید هم با همین مشکلات حتی با فشار بیشتر روبهرو خواهند شد، چرا که در جامعه جدید حمایت گروههای اجتماعی قبلی وجود ندارد اما درگروه دوم اوضاع متفاوت است، آنها نیز با غم غربت، تنهایی و دلتنگی روبهرو هستند ولی قدرت انطباق بهتری از خود نشان میدهند و معمولا با مشکلات کمتری روبهرو میشوند.
مهاجرت، نوعی سازگاری دوباره با شرایط جدید است، فرد مهاجر باید بسیاری از ابعاد زندگیاش را تغییرات اساسی دهد و همین تغییرات منبع فشارهای روانی زیادی میشود.
هر چقدر تفاوت جامعه مبدا و مقصد بیشتر باشد این فشار هم بیشتر خواهد بود، کسانی که قصد مهاجرت دارند باید آمادگی شرایطی مثل فقدان مسکن، فقدان امکانات شهری، اشتغال موقت و شرایط بد کاری، محرومیتهای اجتماعی، تفریحی و ورزشی را داشته باشند، ضمن اینکه دیگر خبری از امنیت ناشی از حضور و حمایت خانوادگی هم وجود ندارد.
شوک فرهنگی
مسئله آخری که به آن اشاره میکنم وضعیتی است به نام «شوک فرهنگی». شاید شنیده یا خوانده باشید کسانی که مهاجرت کردهاند هنگامی که با هم همکلام میشوند نسبت به مردم، فرهنگ، تاریخ، غذا، آب و هوا و سایر مسائل مربوط به کشور مقصد اظهار شکایت میکنند:
«اینجا هوا همیشه بد است، همهشان نژاد پرستند، اصلا عاطفه ندارند، چقدر آدمهای افسردهای هستند و…» جالب است بدانید این مسئله مربوط به تمام مهاجران دنیاست، احساسی که برآمده از پدیدهای به نام شوک فرهنگی است و زمانی ایجاد میشود که فرد مجبور به زندگی کردن با وابستگی به دو فرهنگ متفاوت میشود؛ حالت روحی ناخوشایندی که به سوگواری میماند.
شوک فرهنگی زمانی ایجاد میشود که انتظارات و کلیشههای ذهنی ما با واقعیات جامعه جدید تطابقی نداشته باشد. با وجودی که رسانههای ارتباط جمعی این عدم تطابق را کاهش داده است اما وقوع این پدیده بین مهاجرین همچنان امری طبیعی است.
نه در غربت دلم شاد و نه رویی در وطن دارم
سوال اول
چرا میخواهم مهاجرت کنم؟
جواب به این سوال مهم وضعیت روانی فرد را در محیط جدید تعریف میکند. باید بدانیم چه عواملی باعث شده که وطن خود را ترک کنند وطنی که در آن ریشه دارند و برای زندگی در آن نیاز به یادگیری زبان و فرهنگ جدید ندارند، بدون هیچ زحمتی میتوانند احساساتشان را جاری و ساری کنند و هر لحظه مجبور نیستند هویت خود را برای دیگران شرح دهند یا به بازسازی دوباره هویتشان بپردازند. آیا در این فرآیند چیزی که به دست میآورند، در مقابل چیزی که از دست میدهند، ارزش بیشتری دارد؟
سوال دوم
به کجا میخواهم بروم؟
کشور میزبان من چه امکاناتی را برای مهاجران فراهم میکند؟ برخورد آنها با خارجیها چگونه است؟ بافت اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و مذهبی کشور میزبان چگونه است؟
یادمان باشد که کشور میزبان برای در اختیار گذاشتن امکاناتی که به مهاجران میدهد، اول منافع خود را در نظر میگیرد. بنابراین انتظارات شما باید واقعبینانه باشد.
سوال سوم
چگونه باید بروم؟
نوع خروج و ورود از کشور میزبان تاثیر بسیار زیادی بر مهاجرت دارد و میتواند باعث مشکلات عاطفی، روانی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی شود و شخص را دچار مسائل پیچیده کند.
مهاجری که با در دست داشتن پاسپورت، ویزای معتبر و بدون ترس و دلهره سوار هواپیما میشود، به کشور میزبان میرود و در آنجا مورد استقبال دولت و افراد فامیل قرار میگیرد با مهاجری که با اضطراب و استرس به طور غیرقانونی وارد کشوری میشود بسیار متفاوت است.
جواب دادن به این سوال اساسی میتواند سرنوشت مهاجر را تحت تاثیر قرار دهد و باعث پیشرفت یا عدم پیشرفت او شود. تحقیقات و آمار و ارقام چند دهه اخیر نشان میدهد در بسیاری از موارد این سوالات با دقت و واقعبینانه پاسخ داده نشده است.
به عنوان مثال جوابهای متعددی به اولین سوال اساسی داده شده که هر کدام از این دلایل بحرانهای فراوانی را در زندگی مهاجران ایجاد کرده است. ما در اینجا به پنج دلیل مشکلساز اشاره میکنیم:
۱- چرا مهاجرت میکنم؟ دلیل مشکلساز اول، فرار از مشکلات است. بعضی از انسانها به دلیل آسیبهای دوران کودکی عادت دارند از مشکلات فرار کنند. هرگاه شرایط زندگی بر وفق مراد آنها نباشد، آنها فرصت تجزیه و تحلیل را به خود نمیدهند و به جای تمرکز و بهبود وضعیت، سعی میکنند از محیط فرار کنند.
معمولا هیچ دلیل موجهی برای مهاجرت وجود ندارد. این افراد باید از خود بپرسند اگر موقعیت شما در وطن خودتان بد است، چه تضمینی وجود دارد که موقعیتتان در کشور بیگانه بهتر باشد؟
شما برای داشتن موقعیت بهتر در کشور میزبان چه امکانات و مهارتی را فراهم کردهاید؟ آیا فکر میکنید آنها منتظر شما نشستهاند تا استعدادهایتان را کشف کنند و در مدتی کوتاه زندگی بر وفق مراد شما شود؟
۲- دلیل مشکلساز دوم این است که عدهای از افراد به دلیل نداشتن عزت نفس کافی بر خلاف آنچه تظاهر میکنند، معمولا برای نظر خودشان اهمیت قائل نمیشوند.
آنچه برای آنها مهم است تشویق و قضاوت دیگران است. بنابراین اگر دوستان یا یکی از اقوام فامیل به جایی مهاجرت داشته باشند آنها هم باید مهاجرت کنند. فکر نمیکنند که شرایط روانی، عاطفی و اجتماعی را به میزان کافی دارند یا نه.
۳- دلیل مشکلساز سوم، این است که معمولا میخواهند همه چیز را زیاد داشته باشند. آنها موفقیت و ارزش را در داشتن همه امکانات در حد زیاد میدانند و هرگز به حداقلها قانع نیستند.
آنها میخواهند پول زیاد داشته باشند و برایشان مهم نیست که پول زیاد باعث آرامش آنها خواهد شد یا نه. مهم زیاد داشتن پول، خانه بزرگ، ماشین آخرین سیستم و ویلای شیک است.
برای آنها مهم نیست که این سفر به صلاح است یا نه. بلکه مهم این است که در کنار چیزهای دیگر این موارد را هم داشته باشند و به مهاجرت به دید مد نگاه میکنند.
۴- دلیل مشکلساز چهارم این است که عدهای از افراد مهاجر، هیجانطلب هستند و برای اینکه از روزمرگی نجات پیدا کنند دنبال هیجان میگردند. آنها هر رفتار غیرممکنی را دوست دارند.
حتی به انجام کارهای غیرقانونی علاقه بیشتری دارند. اگر روحیه ماجراجویی آنها کنترل نشود، مشکلساز است.
۵- و بالاخره دلیل پنجم این است که عدهای شخصیت ناراضی و طلبکارانه دارند. اصولا هیچ چیزی آنها را راضی نگه نمیدارد.
حمیده نبات ریز
روانشناس
وقتی هنر رنگ غربت میگیرد…
مهاجرت، نامی آشناست که این روزها زیاد در رسانهها دیده و شنیده میشود. به راستی چه اتفاقی میافتد که کسی حاضر میشود ترک وطن کند و زندگی خود را در کشوری دیگر با فرهنگی متفاوت و مغایر با فرهنگ خودی ادامه دهد؟
آنچه که این روزها در رسانههای مختلف بسیار به چشم میخورد مهاجرت افراد سرشناس جامعه است؛ افرادی مانند بازیگران، فوتبالیستها و بسیاری از سوپر استارها. در این قسمت میخواهیم به تعدادی از این افراد بپردازیم و وضعیت فعلی آنان را بازگو کنیم.
مهاجرت چند ساله خانم مجری
بسیاری از مخاطبان شبکه تهران ژیلا امیرشاهی را با برنامه «به خانه بر میگردیم» خوب میشناسند؛ مجری توانمندی که الحق و الانصاف مخاطبان این برنامه را خوب شناخت و با نزدیک کردن روحیهشان به اجرای خود، آنها را به این برنامه نزدیکتر کرد.
امیر شاهی مدتها پس از اجرای این برنامه با همسر و فرزندش راهی کانادا شد تا با بار علمی مضاعف به کشورش خدمت کند. او در مورد مهاجرت به خارج از کشور به خبرنگار ارتباط برتر گفت: بسیاری از افرادی که قصد مهاجرت دارند به این امید هستند که فضای آرامتری بیابند ولی در این تصمیمگیری، مهم این است که با واقعیتها روبهرو شویم. منطقی این است که شرایط کشور مقصد را سنجید و سختیها و مشکلات مهاجرت را تجربه کرد.
به هر حال به قول ما ایرانیها هر کجا که بروی، آسمان یک رنگ است و هر جامعهای مشکلات خاص خود را دارد. امیرشاهی در پاسخ به این سوال که آیا برای زندگی شخصیتان با اصل مهاجرت موافق هستید یا نه؟
گفت: نه، البته نظرات شخصی در این مورد بسیار متفاوت است. من وطنم را خیلی دوست دارم و بر این باور هستم که در جوامع دیگر هر چقدر که موفقیت کسب کنید احساس میکنیدکه این موفقیت متعلق به شما نیست.
همه این موارد باعث میشود من به این نتیجه برسم که مهاجرت در زندگی شخصیام جایی ندارد. در سال ۲۰۰۸ میلادی من به اتفاق همسر و فرزندانم تصمیم گرفتیم که برای ادامه تحصیل به کانادا مهاجرت کنیم.
خوشبختانه سه سال بعد همه ما با دست پر از کانادا بازگشتیم تا با آنچه در آنجا فرا گرفتهایم بتوانیم به کشور خود خدمت کنیم اما در مورد موفقیت افراد معروفی که به خارج از ایران رفتهاند باید بگویم که من در کانادا با تعدادی از آنها برخورد داشتم.
آنها نتوانسته بودند در کانادا جایگاهی را که در ایران داشتند کسب کنند. البته باز هم به طور قطع نمیتوانیم بگوییم که همه این افراد ناموفق خواهند بود. چون آدمها با هم فرق دارند.
دهه شصتیها میشناسند
به جرات میتوان گفت او یکی از مسلطترین مجریهای تلویزیون ایران در سالهای پس از انقلاب بود. گیتی خامنه را میگویم؛ کسی که از سال ۵۸ تا اواسط دهه هفتاد یک روز در میان اجرای برنامههای کودک و نوجوان را بر عهده داشت.
او در سال ۷۳ پس از اجرای آخرین برنامه ویژه برای دختران با عنوان فیروزه به آمریکا مهاجرت کرد. البته باید خاطر نشان کنیم که او در آمریکا نیز یک برنامه کودک و نوجوان در شبکه فارسی زبان تهیه و اجرا میکرد.
وی پس از ۱۵ سال زندگی در غربت به گفته خودش برای انتقال تجربیاتش به ایران بازگشت و پس از آن به اجرای برنامه پرمخاطب بچههای دیروز که به نوعی یادآوری کننده برنامههای کودک دهه شصت بود پرداخت.
اولین مجری زن
زمانی که رادیو در میان خانوادهها از محبوبیت ویژهای برخوردار بود و رقبایی مثل تلویزیون با رنگ و لعاب فریبنده جای خود را میان خانوادههای ایرانی باز نکرده بودند، رادیو در آشپزخانه زنان ایرانی از محبوبترین وسایل ارتباطی بود.
برنامه خانواده با اجرای فاطمه بیدمشکی جای خاصی میان زنان خانهدار ایرانی داشت. او میدانست چگونه حرفهای کارشناس برنامه را به سمتی که توجه مخاطبان را جلب میکرد هدایت کند.
در سال ۷۳ فاطمه بیدمشکی با افزایش مخاطبان تلویزیونی راهی جعبه جادو شد و تا سال ۷۷ به عنوان اولین زن مجری تلویزیون در برنامه زنده خانواده فعالیت چشمگیری داشت.
او تا ماههای پایانی سال ۷۷ به عنوان مجری در برنامه سیمای خانواده حضور داشت ولی مهاجرت او به خارج از کشور مانع ادامه فعالیتش در سیما شد. این مهاجرت، بین او و مخاطبان این برنامه فاصلهای ایجاد کرد و اکنون از آن سالها فقط خاطراتی برای مخاطبان برنامه مذکور باقی مانده است.
زندگی آقای بازیگر در قاره دور
احمد نجفی یا همان کارآگاه علوی را عدهای به عنوان مرد ماجراجوی سینمای ایران میشناسند. او میگوید: من در ۱۵ سالگی تصمیم گرفتم به آمریکا بروم. این تصمیم در حالی بود که هیچ اتکاء خانوادگی وجود نداشت به طوری که وقتی برای اولین بار این موضوع را به پدرم گفتم با تمسخر در جوابم گفت:
چشم انشاءا… میفرستمت آمریکا! او در ادامه افزود: پدرم از تجار سرمایهدار خوزستان بود ولی الکی پول خرج نمیکرد. در حقیقت اگر درست را خوب نمیخواندی از پول تو جیبی خبری نبود. او ماجرای رفتنش به آمریکا را اینگونه بازگو کرد:
شنیده بودم که سازمان پیشاهنگی وقت، میخواهد یک عده را جمع کند و یک اردوی پیشاهنگی در آمریکا برگزار کند، رفتم نامنویسی کردم و مدیر سازمان پیشاهنگی را متقاعد کردم که پیشاهنگم در حالی که نبودم!
فقط برای این که بروم آمریکا این کار را کردم… آن سال هفت نفر از ایران به اردوی پیشاهنگی رفتیم … وقتی این خبر را به پدرم دادم و گفتم که هفته آینده به آمریکا میروم با تمسخر گفت: خوش آمدی.
در آن سال من با این که پیشاهنگ نبودم به عنوان بهترین پیشاهنگ جهان شناخته شدم! مدتها گذشت و اردوی پیشاهنگی به پایان رسید. به ایران بازگشتم، دیپلمم را گرفتم و راهی خدمت سربازی شدم سپس تصمیم گرفتم به آمریکا بروم و لیسانسم را بگیرم.
در آن زمان در یک خشکشویی شریک بودم، سهمم را ۱۵ هزار تومان فروختم و بدون کمک مالی خانواده در سال ۱۳۵۲ راهی آمریکا شدم.
در سال ۵۸ نیز به عنوان نماینده صدا و سیما در قاره آمریکا معرفی شدم…پس از آن در سال ۶۷ برای فوق لیسانس از دانشگاه وودبری پذیرش گرفتم. ولی این پذیرش گرفتن همزمان شد با جنگ، بنابراین به ایران و به خرمشهر بازگشتم و در جنگ شرکت داشتم.
پس از آزادی خرمشهر به آمریکا بازگشتم و چون برای ادامه تحصیل در مقطع فوق لیسانس وضعیت مالی مناسبی نداشتم مجبور شدم در یک پارکینگ کار کنم و راننده تاکسی بودم.
چند وقتی که کار کردم با بچههای ایرانی، یک شرکت تعاونی دایر کردیم. البته به جهت شرایط سخت زندگی، فوق لیسانس را تا نصفه ادامه دادم و در سال ۶۶ راهی ایران شدم.