شعر و ادبیات
خانم معلم و تصمیم سرنوشت ساز
خانم معلم در دفتر تنها بود که پسر کوچکی آرام درِ دفتر را باز کرد و با لحن محتاطی او…
بیشتر بخوانید »ابن سینا و پسرک تیزهوش
روزی ابن سینا از جلو دکان آهنگری میگذشت که کودکی را دید. آن کودک از آهنگر مقداری آتش میخواست. آهنگر…
بیشتر بخوانید »دزد حرف شنو
با ویکی روان با داستان « دزد حرف شنو » همراه باشید. دزدی به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار…
بیشتر بخوانید »پس دادن قرض
در روزگاران دور شخصی عمه مهربانی داشت. روزی از عمه خود پول قرض میخواهد و عمه با خوش رویی به…
بیشتر بخوانید »سخن شیطان
با داستان «سخن شیطان» با ویکی روان همراه باشید. به شیطان گفتم: «لعنت بر شیطان» شیطان لبخند زد. پرسیدم: «چرا…
بیشتر بخوانید »گنجشک و آتش
با ویکی روان همراه باشید. یک گنجشک با عجله و با تمام توان به آتش نزدیک میشد و برمیگشت! پرسیدند…
بیشتر بخوانید »پند لقمان به پسرش
روزی لقمان به پسرش گفت امروز به تو ۳پند میدهم که کامروا شوی: اول اینکه سعی کن در زندگی بهترین…
بیشتر بخوانید »جوانی که عاشق گوهرشاد شد
گوهرشاد خانم(همسر شاهرخ میرزا و عروس امیر تیمور گورکانی) سازنده مسجد معروف گوهرشاد مشهد، پیش از ساختن مسجد به دست…
بیشتر بخوانید »خیاط و کوزه عسل
مرد خیاطی کوزهای عسل در دکانش داشت. یک روز میخواست دنبال کاری برود. به شاگردش گفت: این کوزه پر از…
بیشتر بخوانید »قضاوت عجیب/ آیا فرزندانت از زندگی خود راضی هستند؟
ﺍﺯ ﺧﺎﻧﻤﯽ ﭘﺮﺳﯿﺪﻧﺪ: ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ ﭘﺴﺮ ﻭ ﺩﺧﺘﺮﺕ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺯﺩﻭﺍﺝ ﮐﺮﺩﻩﺍﻧﺪ، ﺁﯾﺎ ﺍﺯ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺧﻮﺩ راضی ﻫﺴﺘﻨﺪ؟ ﺧﺎﻧﻢ ﺟﻮﺍﺏ ﺩﺍﺩ: ﺩﺧﺘﺮﻡ…
بیشتر بخوانید »ماجرای عارف و نانوا
با ویکی روان همراه باشید. آوردهاند که عارف معروفی به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او…
بیشتر بخوانید »رمز موفقیت سقراط
مرد جوانی رمز موفقیت سقراط را پرسید که چیست. او به مرد جوان گفت که صبح روز بعد به نزدیکی رودخانه…
بیشتر بخوانید »دختر کوچولو و بستنیفروشی
با ویکی روان همراه باشید. هوا گرم بود. به همین خاطر توقف جلوی مغازه بستنیفروشی امری کاملا طبیعی به نظر…
بیشتر بخوانید »نماز اول وقت و کسر حقوق
یک مهندس روسی تعدادی کارگر ایرانی را برای کار استخدام کرده بود. کارگران بنا به وظیفه شرعی وقت اذان که…
بیشتر بخوانید »توبه شکستیم ولی دل نشکستیم
توبه شکستیم ولی دل نشکستیم … با ویکی روان همراه باشید. منصور حلاج را در ظهر ماه صیام از…
بیشتر بخوانید »دمی با ادبیات
خدمت به مادر دو برادر مادر پیر و بیماری داشتند. با خود قرار گذاشتند که یکی خدمت خدا کند و…
بیشتر بخوانید »داستان پسربچه و سگ
پسر بچه و سگ مردی در راه بازگشت به خانه بود که در خیابان کودک فقیری را دید که غذایش…
بیشتر بخوانید »زنگ تفریح / دو داستان کوتاه ادبی
عیب کاخ یکى از پادشاهان کاخى ساخت که از حیث وسعت و معمارى، استحکام، زیبایى و دکوراسیون بىنظیر بود. روزى…
بیشتر بخوانید »داستان برخورد با پیرزن
برخورد با پیرزن جوانی با دوچرخهاش به پیرزنی برخورد کرد، به جای عذرخواهی و کمک کردن به پیرزن ، شروع…
بیشتر بخوانید »بهلول، عاقل ترین دیوانه
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصلهاش سر…
بیشتر بخوانید »