شعر و ادبیات
بهلول، عاقل ترین دیوانه
هارون الرشید به همراه مهمانانش عیسی بن جعفر برمکی و مادر جعفر برمکی در قصر نشسته بود و حوصلهاش سر رفته بود.
با ویکی روان همراه باشید.
از سربازان خواست بهلول را بیاورند تا آنها را بخنداند. سربازان رفتند و بهلول را از میان کودکان شهر گرفته و نزد خلیفه آوردند. هارون الرشید به بهلول امر کرد چند دیوانه برای ما بشمار بهلول گفت: اولین دیوانه خودم هستم و با اشاره دست به سمت مادر جعفر برمکی گفت این دومین دیوانه است.
عیسی با حالتی عصبی فریاد زد: وای بر تو به مادر جعفر چنین حرفی میزنی؟
بهلول خندید و گفت: صاحب اربده سومین دیوانه است.
هارون از کوره در رفت و فریاد زد: این دیوانه را از قصر بیرون کنید آبرویمان را برد.
بهلول در حالی که روی زمین کشیده میشد گفت: تو هم چهارمی هستی هارون!