شعر و ادبیات

داستان مردی با دوچرخه

مردی با دوچرخه به خط مرزی می‌رسد .او دو کیسه بزرگ همراه خود دارد. مامور مرزی می‌پرسد:

در کیسه‌ها چه داری؟

پاسخ می دهد: شن.

مامور او را از دوچرخه پیاده می‌کند و چون به او مشکوک بود، او را بازداشت می‌کند ولی پس از بازرسی فراوان واقعاً جز شن چیز دیگری نمی‌یابد. بنابراین به او اجازه عبور می‌دهد.

هفته بعد دوباره سر و کله همان شخص پیدا می‌شود و مشکوک بودن و بقیه ماجرا…

این موضوع به مدت سه سال هر هفته یک بار تکرار می‌شود و پس از آن، مرد دیگر در مرز دیده نمی‌شود. یک روز آن مامور در شهر او را می‌بیند و پس از سلام و احوال پرسی، به او می‌گوید:

من هنوز هم به تو مشکوکم و می‌دانم که در کار قاچاق بودی، راستش را بگو چه چیزی را از مرز رد می‌کردی؟

قاچاقچی لبخند زنان می‌گوید: دوچرخه !!!

بعضی وقت‌ها موضوعات فرعی ما را به کلی از موضوعات اصلی غافل می‌کند . به قول سهراب:«چشم‌ها را باید شست، جور دیگر باید دید.

براستی چقدر در کارها و زندگی‌مان دنبال کیسه‌های شن هستیم؟

ویکی روان

ویکی روان سامانه سلامت روان با خدمات متنوع برای تمام فارسی زبانان است. می‌توانید در ویکی روان مشاوره روانشناسی برگزار کنید، در وبینارهای روانشناسی شرکت کرده و از مطالب مرتبط با روانشناسی استفاده کنید. جلسات مشاوره روانشناسی ویکی روان به صورت آنلاین، تلفنی و متنی برگزار می‌شوند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا