داستان حضرت یوسف (بخش پنجم)
چنان که شب پیش گفتیم برادران به دروغ به پدر گفتند: «یوسف را گرگ خورد» اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد و از آنجا که یک واقعه حقیقی پیوندهای گوناگونی با کیفیتها و مسائل اطراف خود دارد که کمتر میتوان همه آنها را در تنظیم دروغین آن منظم ساخت، برادران از این نکته غافل بودهاند که لااقل پیراهن یوسف را از چند جا پاره کنند تا دلیل حمله گرگ باشد. آنها پیراهن برادر را که صاف و سالم از تن او بدر آورده بودند خونآلود کرده نزد پدر بردند. پدر هوشیار و پرتجربه همین که چشمش بر آن پیراهن افتاد، همه چیز را فهمید و گفت: «شما دروغ میگویید بلکه هوسهای نفسانی شما این کار را برایتان آراسته و این نقشههای شیطانی را کشیده است.»
با ویکی روان همراه باشید.
چه گرگ مهربانی
یعقوب پیراهن را گرفت و پشت و رو کرد و صدا زد: «پس چرا جای دندان و چنگال گرگ در آن نیست؟» به روایتی پیراهن را به صورت انداخت و فریاد کشید و اشک ریخت و گفت: «این چه گرگ مهربانی بوده که فرزندم را خورده ولی به پیراهنش کمترین آسیبی نرسانده است» و سپس بیهوش شد و بسان یک قطعه چوب خشک به روی زمین افتاد. بعضی از برادران فریاد کشیدند که ای وای بر ما از دادگاه عدل خدا در روز قیامت. برادرمان را از دست دادیم و پدرمان را کشتیم و پدر همچنان تا سحرگاه بیهوش بود ولی به هنگام وزش نسیم سرد سحرگاهی به صورتش بهوش امد و با اینکه قلبش آتش گرفته بود و جانش میسوخت اما هرگز سخنی که نشانه ناشکری و یاس و نومیدی و جزع و فزع باشد بر زبان جاری نکرد، بلکه گفت: «من صبر خواهم کرد، صبری جمیل و زیبا، شکیبایی توام با شکرگزاری و سپاس خداوند». او نگفت از خدا میخواهم در برابر مصیبت مرگ یوسف به من شکیبایی دهد چراکه میدانست یوسف کشته نشده، بلکه گفت در مقابل آنچه شما توصیف میکنید که نتیجهاش به هر حال جدایی من از فرزندم است صبر میطلبم.
دربرابر یک ترک اولی
ابو حمزه ثمالی از امام سجاد(ع) نقل میکند که من روز جمعه در مدینه بودم، نماز صبح را با امام سجاد(ع) خواندم. هنگامی که امام از نماز و تسبیح، فراغت یافت به سوی منزل حرکت کرد و من با او بودم، زن خدمتکار را صدا زد، گفت: «مواظب باش هر سائل و نیازمندی از در خانه بگذرد، غذا به او بدهید زیرا امروز روز جمعه است.» ابو حمزه میگوید، گفتم: «هر کسی که تقاضای کمک میکند، مستحق نیست!» امام فرمود: «درست است، ولی من از این میترسم که در میان آنها افراد مستحقی باشند و ما به آنها غذا ندهیم و از در خانه خود برانیم و بر سر خانواده ما همان آید که بر سر یعقوب و آل یعقوب آمد!
ادامه دارد…