با ویکی روان همراه باشید. زنان مصر در حالی پریشان همچون مجسمهای بیروح در جای خود خشک شده بودند. در واقع زنان مصر نیز نشان دادند که آنها نیز دست کمی از همسر عزیز ندارند. او از این فرصت استفاده کرد و گفت: «این است آن کسی که مرا بخاطر …
بیشتردین و فلسفه
قصه شب قسمت سیزدهم
نکته قابل توجه اینکه چه کسی این راز را فاش نمود؟ همسر عزیز؟ که او هرگز طرفدار چنین رسوائی نبود، یا خود عزیز؟ که او تاکید بر کتمان مینمود، یا داور حکیمی که این داوری را نمود؟ که از او این کار بعید مینمود، اما بهرحال اینگونه مسائل آن هم …
بیشترقصه شب (بخش دوازدهم)
شاهد که بود در اینکه شهادتدهنده چه کسی بود که پرونده یوسف و همسر عزیز را به این زودی جمع و جور و مختومه ساخت و بیگناه را از گنهکار آشکار نمود، اختلاف نظر وجود دارد. بعضی گفتهاند یکی از بستگان همسر عزیز مصر بود و قاعدتا مرد حکیم و …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش یازدهم)
از آنجا که خداوند حامی نیکان و پاکان است، اجازه نمیدهد، این جوان پارسای مجاهد با نفس، در شعلههای تهمت بسوزد، لذا قرآن میگوید: «در این هنگام شاهدی از خاندان آن زن گواهی داد، که برای پیدا کردن مجرم اصلی، از این دلیل روشن استفاده کنید؛ اگر پیراهن یوسف از …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش دهم)
مقاومت سرسختانه یوسف، همسر عزیز را تقریبا مایوس کرد، یوسف در برابر آن زن عشوهگر پیروز شد. احساس کرد که اگر بیش از این در آن لغزشگاه بماند خطرناک است و باید خود را از آن محل دور سازد و لذا با سرعت به سوی در کاخ دوید تا در …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش نهم)
کار یوسف وهمسر عزیز مصر به باریکترین مرحله میرسد. قرآن با تعبیر پرمعنایی از آن سخن میگوید: «همسر عزیز مصر، قصد او را کرد و یوسف نیز، اگر برهان پروردگار را نمیدید قصد وی مینمود»! در آنجا بتی بود که معبود همسر عزیز محسوب میشد، ناگهان چشم آن زن به …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش هشتم)
یوسف از یک طرف دستگاه خیرهکننده کاخهای رویایی و ثروتهای بیکران طاغوتیان مصر را مشاهده میکرد و از سوی دیگر منظره بازار بردهفروشان در ذهن او مجسم میشد و از مقایسه این دو با هم، رنج و درد فراوانی را که اکثریت توده مردم متحمل میشدند بر روح و فکر …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش هفتم)
«سرانجام یوسف را به بهای کمی-چند درهم-فروختند و نسبت به فروختن او بیرغبت بودند چراکه میترسیدند رازشان فاش شود». گرچه در مورد فروشندگان یوسف و اینکه چه کسانی بودند اختلاف نظر است. بعضی، آنها را برادران یوسف دانستهاند ولی ظاهر قرآن این است که کاروانیان اقدام به چنین کاری کردند. …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش ششم)
امام سجاد(ع) میفرمودند به همه سائلین غذا بدهید (مگر نشنیدهاید) برای حضرت یعقوب هر روز گوسفندی را ذبح میکردند، قسمتی را به مستحقان میداد و قسمتی را خود و فرزندانش میخورد. یک روز سوال کننده مومنی که روزهدار بود و نزد خدا منزلتی داشت، عبورش از آن شهر افتاد، شب …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش پنجم)
چنان که شب پیش گفتیم برادران به دروغ به پدر گفتند: «یوسف را گرگ خورد» اما از آنجا که دروغگو حافظه ندارد و از آنجا که یک واقعه حقیقی پیوندهای گوناگونی با کیفیتها و مسائل اطراف خود دارد که کمتر میتوان همه آنها را در تنظیم دروغین آن منظم ساخت، …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش چهارم)
همانطور که گفتیم هنگامیکه برادران خواستند یوسف را به چاه بیندازند یوسف خندید، برادران سخت در تعجب فرو رفتند که این چه جای خنده است؟! گویی برادر، مساله را به شوخی گرفته است، بیخبر از اینکه تیرهروزی در انتظار اوست، اما او پرده از راز این خنده برداشت و درس …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش سوم)
یعقوب در مقابل اظهارات برادران بدون آنکه آنها را متهم به سوءقصد کند گفت: «اینکه من مایل نیستم یوسف با شما بیاید، از دو جهت است، اول اینکه دوری او برای من غمانگیز است و دیگر اینکه در بیابانهای اطراف ممکن است گرگان خونخواری باشند و من میترسم گرگ فرزند دلبندم …
بیشترداستان حضرت یوسف (بخش دوم)
برادران یوسف با قضاوت یک جانبه خود پدر را محکوم ساختند وگفتند: «مسلما پدر ما در گمراهی آشکاری است»! آتش حسد به آنها اجازه نمیداد که در تمام جوانب کار بیندیشند. دلایل اظهار عقیده پدر را نسبت به این دو کودک بدانند، چراکه همیشه منافع خاص هرکس حجابی بر روی …
بیشتر