دین و فلسفه

داستان حضرت یوسف (بخش هشتم)

یوسف از یک طرف دستگاه خیره‌کننده کاخ‌های رویایی و ثروت‌های بیکران طاغوتیان مصر را مشاهده می‌کرد و از سوی دیگر منظره بازار برده‌فروشان در ذهن او مجسم می‌شد و از مقایسه این دو با هم، رنج و درد فراوانی را که اکثریت توده مردم متحمل می‌شدند بر روح و فکر او سنگینی می‌نمود و در فکر پایان دادن به این وضع –درصورت رسیدن به قدرت-بود. آری او بسیار چیزها در این محیط پرغوغای جدید آموخت و همواره در قلبش طوفانی از غم و اندوه در جریان بود چرا که در آن شرایط، کاری ازدستش ساخته نبود. او در این دوران دائما مشغول به خودسازی و تهذیب نفس بود. قرآن می‌گوید: «هنگامی‌که او به مرحله بلوغ و تکامل جسم و جان رسید و آمادگی برای پذیرش انوار وحی پیدا کرد، ما حکم (نبوت) و علم به او دادیم.»

با ویکی روان همراه باشید.

عشق سوزان همسر عزیز مصر

یوسف با آن چهره زیبا و ملکوتی‌اش، نه تنها عزیز مصر را مجذوب خود کرد بلکه قلب همسر عزیز را نیز به سرعت در تسخیر خود درآورد و عشق او پنجه در اعماق جان او افکند و با گذشت زمان، روزبه‌روز داغ‌تر و سوزان‌تر شد اما یوسف پاک و پرهیزکار جز به خدا نمی‌اندیشید و قلبش تنها در گرو«عشق خدا» بود. امور دیگری نیز دست به دست هم داد و به عشق آتشین همسر عزیز، دامن زد. نداشتن فرزند از یک سو، غوطه‌ور بودن در یک زندگی پرتجمل اشرافی از سوی دیگر و نداشتن هیچگونه گرفتاری در زندگی داخلی آنچنان که معمول اشراف و متنعمان است از سوی سوم، بی‌بند و باری شدید حاکم بر دربار مصر از سوی چهارم، این زن را که از ایمان و تقوی نیز بهره‌ای نداشت در امواج وسوسه‌های شیطانی فرو برد، آنچنان که سرانجام تصمیم گرفت راز دل خویش را با یوسف در میان بگذارد و از او تقاضای کام‌جویی کند. او از تمام وسایل و روش‌ها برای رسیدن به مقصد خود در این راه استفاده کرد و با خواهش و تمنا کوشید در دل او اثرکند. همسر عزیز برای رسیدن به منظور خود از طریق مسالمت‌آمیز و خالی از هر گونه تهدید و اظهار محبت از یوسف دعوت کرد .

زلیخا هفت در را بست

اری او همه درها را محکم بست و یوسف را به محلی از قصر کشاند که از اتاق‌های تو در تویی تشکیل شده بود و بطوری که در بعضی از روایات آمده است، او هفت در را بست تا یوسف هیچ راهی برای فرار نداشته باشد. بعلاوه او شاید با این عمل می‌خواست به یوسف بفهماند که نگران فاش شدن نتیجه کار نباشد، چراکه هیچ‌کس را قدرت نفوذ به پشت این درهای بسته نیست. در این هنگامی که یوسف همه جریان‌ها را به سوی لغزش و گناه مشاهده کرد و هیچ راهی در ظاهر برای او باقی نماند، در پاسخ زلیخا به این جمله قناعت کرد وگفت: «پناه می‌برم به خدا». یوسف به این ترتیب خواسته نامشروع همسر عزیز را با قاطعیت ردکرد و به او فهماند که هرگز در برابر او تسلیم نخواهد شد و در ضمن این واقعیت را به او و به همه کس فهماند که در چنین شرایط سخت و بحرانی برای رهایی از چنگال وسوسه‌های شیطان و آنها که خلق و خوی شیطانی دارند، تنها راه نجات، پناه بردن به خداست، خدایی که خلوت و جمع برای او یکسان است و هیچ چیز در برابر اراده‌اش مقاومت نمی‌کند.

او با ذکر این جمله کوتاه، هم به یگانگی خدا از نظر عقیده و هم از نظر عمل، اعتراف نمود. سپس اضافه کرد: «من چگونه می‌توانم تسلیم چنین خواسته‌ای بشوم، درحالی که در خانه عزیز مصر زندگی می‌کنم و در کنار سفره او هستم و او مقام مرا گرامی‌ داشته است. آیا این ظلم و ستم و خیانت آشکار نیست؟ مسلما ستمگران رستگار نخواهند شد.»

طوفانی در دل یوسف

در اینجا کار یوسف و همسر عزیز مصر به باریک‌ترین مرحله و…

ادامه دارد

نیلوفر صدری

ارشد روانشناسی وتربیتی دکتری تعلیم وتربیت عضو تیم تحریریه ویکی روان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا