شعر و ادبیات
پس دادن قرض
در روزگاران دور شخصی عمه مهربانی داشت. روزی از عمه خود پول قرض میخواهد و عمه با خوش رویی به او میگوید: برادرزاده عزیزم! برو گوشه قالی را بلند کن. زیر آن چند سکه است، بردار و کار خود را راه بینداز. جوان هم خوشحال و خندان سکهها را برداشته و به راه خود میرود.
بار دیگر جوان در تنگنای مالی گرفتار میشود و به یاد عمه خود میافتد و به خانه او رفته و مجدداً طلب قرض میکند. عمه با همان روی خوش و لحن مهربان به او میگوید: عزیزم ! برو همان گوشه قالی را بلند کن و سکهها را بردار.
جوان با خوشحالی به سوی قالی میرود، ولی وقتی آن را بلند میکند، سکهای نمییابد! با تعجب میگوید ، عمه جان اینجا که سکهای نیست؟
و عمه او در پاسخ میگوید: عزیزم! سکهها را سرجایش گذاشتی که حالا میخواهی برداری؟!