قصه شب قسمت سیزدهم
نکته قابل توجه اینکه چه کسی این راز را فاش نمود؟ همسر عزیز؟ که او هرگز طرفدار چنین رسوائی نبود، یا خود عزیز؟ که او تاکید بر کتمان مینمود، یا داور حکیمی که این داوری را نمود؟ که از او این کار بعید مینمود، اما بهرحال اینگونه مسائل آن هم در آن قصرهای پر از فساد -همانگونه که گفتیم-چیزی نیست که بتوان آن را مخفی ساخت و سرانجام از زبان تعزیه گردانهای اصلی به درباریان و از آنجا به خارج، جسته گریخته درز میکند و طبیعی است که دیگران آن را با شاخ و برگ فراوان زبان به زبان نقل مینمایند .
با ویکی روان همراه باشید.
ورود یوسف برزنان مصر
همسر عزیز، که از مکر زنان حیلهگر مصر آگاه شد، نخست ناراحت گشت، سپس چارهای اندیشید و آن این بود که از آنها به یک مجلس میهمانی دعوت کرد و مجلس با شکوهی با پشتیهای گرانقیمت برای آنها فراهم ساخت و به دست هر کدام چاقویی برای بریدن میوه داد. (اما چاقوهای تیز، تیزتر از نیاز بریدن میوهها!) و این کار او دلیل بر این است که او از شوهر خود، حساب نمیبرد، و از رسوایی گذشتهاش درسی نگرفت. «سپس به یوسف دستور داد که وارد مجلس آنان شود تا زنان سرزنشگر، با دیدن جمال او وی را در این عشقش ملامت نکنند. همسر عزیز یوسف را در بیرون نگاه نداشت، بلکه در یک اتاق درونی که احتمالا محل غذا و میوه بود، سرگرم ساخت تا ورود او به مجلس از در ورودی نباشد وکاملا غیرمنتظره و شوکآفرین باشد!
زنان مصر دستها را بریدند
اما زنان مصر که طبق بعضی از روایات ده نفر یا بیشتر از آن بودند، هنگامی که آن قامت زیبا و چهره نورانی را دیدند و چشمشان به صورت زیبای یوسف افتاد؛ صورتی همچون خورشید که از پشت ابر ناگهان ظاهر شود و چشمها را خیره کند، در آن مجلس طلوع کرد، چنان واله و حیران شدند که دست از پا و ترنج از دست، نمیشناختند. آنها به هنگام دیدن یوسف او را بزرگ و فوقالعاده شمردند و آنچنان از خود بیخود شدند که بجای ترنج، دستها را بریدند. هنگامیکه دیدند، برق حیا و عفت از چشمان او میدرخشد و رخسار معصومش از شدت حیا و شرم گلگون شده، همگی فریاد برآوردند که نه، این جوان هرگز آلوده نیست، او اصلا بشر نیست، او یک فرشته بزرگوار آسمانی است.
چگونه مرا بخاطر عشق یوسف سرزنش میکنید؟
زنان مصر قافیه را به کلی باختند و با دستهای مجروح که از آن خون میچکید و در حالی پریشان…
ادامه دارد…
دکتر نیلوفر صدری