زنگ تفریح / دو داستان کوتاه ادبی
عیب کاخ
یکى از پادشاهان کاخى ساخت که از حیث وسعت و معمارى، استحکام، زیبایى و دکوراسیون بىنظیر بود. روزى فرمان داد بزرگان قوم را دعوت کنند تا از آنان نظر خواهى شود. آیا این کاخ عیبى دارد یا نه؟
هیچکس عیبى بنظرش نرسید تا اینکه عارف زاهدى گفت: این کاخ دو عیب بزرگ دارد: یکى اینکه سرانجام خراب مىشود، دیگر اینکه صاحبش خواهد مرد.
پادشاه: مگر خانهاى یافت مىشود که این دو عیب را نداشته باشد؟
زاهد: آرى، خانه آخرت.
با ویکی روان همراه باشید.
ذهن آرام
روزى کشاورزى متوجه شد ساعت طلاى میراث خانوادگىاش را در انبار علوفه گم کرده. بعد از آنکه در میان علوفه بسیار جستجو کرد و آن را نیافت از گروهی کودک که بیرون انبار مشغول بازی بودند کمک خواست و وعده داد هرکس آن را پیدا کند جایزه میگیرد.
به محض اینکه اسم جایزه برده شد کودکان به درون انبار هجوم بردند و تمام کپههاى علوفه را گشتند اما باز هم ساعت پیدا نشد.
همینکه کودکان ناامید از انبار خارج شدند پسرکى نزد کشاورز آمد و از او خواست فرصتی دیگر به او بدهد.
کشاورز نگاهى به او انداخت. کودک مصممی به نظر میرسید. باخود اندیشید: چراکه نه!
پس کودک بهتنهایى درون انبار رفت و بعد از مدتى به همراه ساعت از انبار خارج شد. کشاورز شادمان و متحیر از او پرسید چگونه موفق شدى درحالی که بقیه کودکان نتوانستند …!؟کودک پاسخ داد: من کار زیادى نکردم، فقط آرام روى زمین نشستم و در سکوت کامل گوش دادم تا صداى تیک تاک ساعت را شنیدم. به سمتش حرکت کردم و آن را یافتم !
«ذهن وقتى در آرامش است بهتر از ذهن پرمشغله کار میکند. هر روز اجازه دهید ذهن شما اندکى آرامش یابد تا ببینید چطور باید زندگى خود را آنگونه که مىخواهید سرو سامان دهید».