آشنایی با روش شکل گیری آگاهی در مغز
هوشیاری و شکل گیری آگاهی در مغز از مهم ترین نشانه های سالم بودن در یک فرد است و جهت عملکرد هرچه صحیح سیستم های مختلف فیزیکی و حتی روحی بودن آگاهی لازم در مغز هر کس لازم است. اما در مورد چگونگی شکل گیری این مسئله و اینکه بدانیم آیا هشیاریم یا نه؟ باید نظریات مختلف روانشناسی را مطالعه و در مورد آن بحث کرد.
فهرست موضوعات بررسی شده
- بررسی روشهای شکل گیری آگاهی در مغز
- شکل گیری آگاهی در مغز
- آگاهی و هوشیاری دقیقا چیست؟
- هوشیاری چگونه پدید می آید؟ چگونه کیفیتش را مشخص می کنید؟ .
- می دانیم که اکوسیستم ها به هم پیوسته اند آیا می توان گفت که یک جنگل آگاه است؟
- اینترنت هم یکپارچه است. آیا می توان آن را آگاه تلقی کرد؟
- چه ویژگی مشترکی بین انسان ها و جانوران در آگاهی وجود دارد؟
- آیا فقدان خود آگاهی به این معنا است که یک جاندار درکی از خودش ندارد؟
- یک موجود چطور می تواند بدون شکل گیری آگاهی در مغز خود خوشحال باشد؟
- چگونه اعتقادتان به هوشیاری و آگاهی جانوران را با شیوه ای که در آزمایش ها از آنها استفاده می شود وفق می دهید؟
بررسی روشهای شکل گیری آگاهی در مغز
به هرحال باید عوامل مهم در شکل گیری هرچه بهتر این آگاهی در مغز را بدانیم و نسبت به عملکر هرچه بهتر مغز بکوشیم.
با سایت روانشناسی ویکی روان همراه شوید .
شکل گیری آگاهی در مغز
کریستوف کوخ، نوروساینتیست، در پی پاسخ به این سوال است. بنا به نظر کوخ شکل گیری آگاهی در مغز از هر مجموعه ی پردازش اطلاعات که به اندازه ی کافی پیچیده باشد حاصل می شود. تمامی جانوران از انسان ها تا کرم های خاکی همگی آگاه هستند. حتی اینترنت هم می تواند آگاه باشد.
ما در جهان فضا، زمان، جرم، انرژی و آگاهی که حاصل سیستم های پیچیده است زندگی می کنیم.با این حال کوخ سه دهه ی اخیر را صرف مطالعه ی اساس عصب شناختی آگاهی کرده است.
کارهای کوخ در انیستیتوی آلن، او را در خط مقدم مطالعات مغزی قرار داده، تلاش گسترده ی جدیدی برای درک اینکه مغز چگونه کار می کند. در زیر گفتگوی سایت وایرد را با کوخ می خوانیم .
آگاهی و هوشیاری دقیقا چیست؟
هوشیاری من حقیقتی غیر قابل انکار است. اصول علمی مانند فیزیک فقط می توانند به شیوه ای غیر مستقیم استنتاج شوند اما تنها چیزی که من به طور قطع مطمئنم، این است که من هوشیارم. ممکن است ندانیم خواستگاه هوشیاری کجاست اما در وجود آن شبهه ای نیست.
از طرفی دیگر از نظر زیست شناسی همه ی حیوانات دارای فیزیولوژی پیچیده ای هستند و این صرفا مختص انسان نیست. تنها متخصصین، آن هم زیر میکروسکوپ می توانند تشخیص دهند که تکه ای از مغز متعلق به انسان است یا موش و یا میمون.
جانوران هم رفتار پیچیده ای دارند، مثلا، زنبورهای عسل با رقص قرقره ای، کیفیت و موقعیت منابع غذایی را اعلام می کنند و به کمک نشانه های ذخیره شده در حافظه ی کوتاه مدتشان مارپیچ های پیچیده را طی می کنند.
اگر رایحه ای را به درون کندوی زنبورها بدمید آنها به محلی که پیش تر با این عطر مواجه شده بودند باز خواهند گشت. این همان حافظه ی تداعی است. توضیح ساده ی آن این است که آگاهی به تمامی این موجودات بسط می یابد که این یک ویژگی اصلی ماده ای با ساختارهای سازمان یافته مانند مغز است .
هوشیاری چگونه پدید می آید؟ چگونه کیفیتش را مشخص می کنید؟ .
جیولیو تونونی در دانشگاه ویسکانسین از تئوری اطلاعات یکپارچه درباره توضیح روشهای شکل گیری آگاهی در مغز بهره می گیرد که به هر مغزی یا هر سیستم پیچیده ای یک عدد یونانی اختصاص می دهد، که گویای این است که یک سیستم، تا چه اندازه یکپارچه است و چقدر چیزی بیشتر از اجتماع اجزایش است. اطلاعاتی نظری از اندازه ی آگاهی به شما می دهد. هر سیستمی که اطلاعات یکپارچه ی غیر صفر داشته باشد آگاه است .
می دانیم که اکوسیستم ها به هم پیوسته اند آیا می توان گفت که یک جنگل آگاه است؟
در مورد سیستمی مثل مغز یک سلول عصبی انفرادی آگاه نیست بلکه تمام آن مجموعه آگاه است. برای هر اکوسیستم پرسشی که مطرح است، این است که چه اندازه تک تک اعضا مانند درختان در جنگل در مقایسه با تعاملات عِلی بینشان با یکدیگر یکپارچه هستند.
فیلسوف برجسته جان سرل در مقاله ی آگاهی، پرسشی را مطرح می کند که “چرا نمی گوییم آمریکا آگاه و هوشیار است؟” به هر حال ۳۰۰ میلیون آمریکایی به شکلی بسیار پیچیده با یکدیگر تعامل دارند.
پس چرا آگاهی را نمی توان به کل آمریکا بسط داد؟ به این دلیل که تئوری اطلاعات یکپارچه ادعا می کند که آگاهی یک بیشینه ی نسبی است. برای مثال من و شما: در حال حاضر در حال تعامل هستیم اما این تعامل بسیار کمتر از تعاملات سلول های مغزی با یکدیگر است.
در حالی که من و شما به صورت مجزا هوشیار هستیم، هیچ ذهن فراتری نیست که ما را در یک نهاد واحد جمع کند. این برای اکوسیستم ها نیز صدق می کند. در هر مورد مسئله ی درجه و گستردگی تعاملات علی میان اجزای سازنده ی سیستم مطرح است .
اینترنت هم یکپارچه است. آیا می توان آن را آگاه تلقی کرد؟
بسیار سخت است که اکنون در مورد این موضوع اظهار نظر شود. اما این را در نظر بگیرید که اینترنت شامل ۱۰ میلیارد کامپیوتر است که هر کامپیوتر خودش چند میلیارد ترانزیستور در پردازنده اش دارد. پس می توان گفت اینترنت حداقل شامل ۱۹^۱۰ ترانزیستور است که در مقایسه با حدود ۱۰۰۰ تریلیون سیناپس های مغز انسان، تعداد ترانزیستورها ۱۰ هزار بار بیشتر از تعداد سیناپس ها است. اما آیا اینترنت از مغز انسان پیچیده تر است؟ این به درجه ی یکپارچگی اینترنتی بستگی دارد.
آنها به طور دائم متصل نیستند اما به سرعت از یکی به دیگری تغییر می کنند. به عنوان مثال مغزهای ما به طور پیوسته مرتبط هستند. در مورد اینترنت کامپیوترها به صورت پکت سوییچینگ عمل می کنند. اما بنا بر نسخه ی من از اینترنت به نوعی آگاه به نظر می رسد و اگر اینترنت قطع شود، در اساس حسی دورتر از آن نیست که من در یک خواب عمیق تجربه می کنم .
چه ویژگی مشترکی بین انسان ها و جانوران در آگاهی وجود دارد؟
این به دامنه ی درک حسی ما و اتصالات درونی بستگی دارد. در مورد موش ها به سادگی می توان گفت که آنها دارای قشر مغزی مشابه ما هستند اما قشر پیش پیشانی پیشرفته ای ندارند لذا احتمالا از خود آگاهی برخوردار نیستند، یا نمادها را مانند ما درک نمی کنند، اما مانند ما انسان ها می بینند و می شنوند .
آیا فقدان خود آگاهی به این معنا است که یک جاندار درکی از خودش ندارد؟
بسیاری از پستانداران من جمله سگها از آزمون بازشناسی خودشان در آینه سربلند بیرون نمی آیند. اما من گمان می کنم که سگ ها فرمی بویایی از بازشناسی خود دارند. اگر توجه کرده باشید سگ ها مدفوع سگهای دیگر را بو می کشند اما در مورد مدفوع خودشان این اتفاق به ندرت رخ می دهد.
اما من گمان می کنم که سگ ها فرمی بویایی از بازشناسی خود دارند. بنابراین احتمالا آنها حسی از بوی خودشان دارند، یک فرم ابتدایی از خود آگاهی. در حال حاضر من هیچ شواهدی ندارم که نشان دهد که یک سگ جلوی آینه بنشیند و بازتاب خودش را درک کند، اما با این حال سگ ها می توانند ببینند، بو بکشند، صداها را بشنوند و خوشحالی و شادی را مانند بچه ها و بزرگسالان تجربه کنند. خود آگاهی پدیده ای است که انسان ها بیش از سایر جانوران دارند. ما یک قشر پیش قدامی بسیار پیشرفته داریم که می توانیم با آن تفکر کنیم .
یک موجود چطور می تواند بدون شکل گیری آگاهی در مغز خود خوشحال باشد؟
هنگامی که من مشغول بالا رفتن از کوه یا یک دیوار هستم، ندای درونی من کاملا خاموش است و در عوض من نسبت به دنیای اطرافم بیش از حد هوشیار و آگاه هستم. در آن لحظه من زیاد نگران منازعات با همسرم یا اظهار نامه های مالیاتیم نیستم. من نمی توانم در خود درونیم گم شوم. این در حالتی که با سرعت زیاد مشغول دوچرخه سواری هستم نیز رخ می دهد. من هیچ حسی از خود در آن موقعیت ندارم و من می توانم خوشحال باشم .
چگونه اعتقادتان به هوشیاری و آگاهی جانوران را با شیوه ای که در آزمایش ها از آنها استفاده می شود وفق می دهید؟
دو چیز را باید درباره شکل گیری آگاهی در مغز مد نظر قرار داد. اول اینکه حیوانات بسیار بیشتری هستند که هر روز در مک دونالد خورده می شوند. تعداد حیواناتی که در تحقیقات مورد استفاده قرار می گیرند بسیار محدود تر از آنهایی است که برای خوراک قربانی می شوند. ما به تحقیقات بنیادی در مورد مغز نیاز داریم تا مکانیسم های آن را درک کنیم.
پدر من در اثر پارکینسون فوت کرد و یکی از دخترانم از سندروم مرگ ناگهانی نوزاد. برای جلوگیری از این امراض ما نیاز داریم تا مغز را بشناسیم و فکر می کنم این تنها توجیه برای تحقیقات حیوانی می تواند باشد که در دراز مدت منجر به کاهش رنج همگی ما خواهد شد، اما در کوتاه مدت باید آن را به گونه ای انجام داد که با دانش به اینکه آنها موجوداتی هوشیار هستند، درد و رنج آنها را تا حد ممکن کاهش داد.