داستان حضرت نوح (بخش سوم)
نوح به مسخرهکنندگان میگفت: آن روز که شما در میان طوفان سرگردان خواهید شد و به هر سو میدوید و از بین امواج فریاد میکشید و التماس میکنید که ما را نجات ده آری آن روز مومنان بر افکار شما و غفلت و جهل و بیخبریتان میخندند. «در آن روز خواهید دانست چه کسی عذاب خوارکننده به سراغش خواهد آمد و مجازات دامنش را خواهد گرفت». (اشاره قرآن در اینجا به افرادی است که بخاطر داشتن امتیازات و فرصتها و نعمتها در مقطعی از زندگی خود، خدای خود را فراموش کرده و غرق در غرور و تکبر میشوند).
بدون شک کشتی نوح کشتی سادهای نبود. با وسایل آن روز، ساخت آن به آسانی و سهولت پایان نیافت. علاوه بر مومنان راستین یک جفت از هر حیوانی را در خود جای میداد و آذوقه فراوانی که برای مدتها زندگی انسانها وحیوانهایی که در آن جای داشتند حمل میکرد. چنین کشتیای با چنین ظرفیت حتما در آن دوران بیسابقه بوده است. بخصوص که این کشتی باید از دریایی به وسعت این جهان با امواجی کوهپیکر بگذرد و نابود نشود، لذا در بعضی از روایات میخوانیم که این کشتی هزار و دویست ذراع طول و ششصد ذراع عرض داشت! (هرذراع حدود نیم متر است). در بعضی روایات آمده که مدت چهل سال قبل از ظهور طوفان نوعی بیماری بین زنان قوم نوح شیوع یافت که دیگر از آنان بچهای متولد نشد و این در واقع مقدمهای برای مجازات و عذاب آنان بود (چراکه خداوند هرگز بیگناهی را عذاب نمیکند و فرزندانی که دعوت نوح بر آنها کامل نشده مستحق عذاب نبودند).
با ویکی روان همراه باشید.
طوفان شروع میشود
قرآن چگونگی نزول عذاب بر این قوم ستمگر را به طرز گویایی تشریح میکند. نخست میگوید: «این وضع همچنان ادامه داشت تا فرمان ما صادر شد و نشانههای عذاب آشکار گشت و آب از درون تنور جوشیدن گرفت»! منظور همان تنور معمولی پخت نان است. هنگامی که آب از درون تنور که معمولا مرکز آتش است جوشیدن گرفت نوح و یارانش متوجه شدند اوضاع، دگرگون میشود و انقلاب و تحول نزدیک است «آب کجا آتش کجا»؟! به تعبیر دیگر هنگامیکه دیدند سطح آب زیرزمینی چنان بالا آمده که از درون تنور که معمولا در جای خشک و محفوظی ساخته میشود جوشیدن گرفته، فهمیدند موضوع مهمی در پیش است و حادثه نوظهوری در شرف تکوین است و علامتی بود برای نوح و یارانش که برخیزید و آماده شوید! شاید قوم غافل، جوشیدن آب از تنور خانههایشان را دیدند ولی مانند همیشه از اینگونه اخطارهای پرمعنی الهی، چشم و گوشبسته گذشتند. «در این هنگام به نوح فرمان دادیم که از هر نوعی از حیوانات یک جفت (نر و ماده) بر کشتی سوار کن تا در غرقاب، نسل آنها قطع نشود و همچنین خاندانت را جز آنها که قبلا وعده هلاک آنها داده شده و نیز مومنان را بر کشتی سوار کن.»
پسرنوح با بدان بنشست
قرآن از یکسو اشاره به همسر بیایمان نوح و فرزندش«کنعان» میکند که بر اثر انحراف از مسیر و همکاری با گنهکاران رابطه و پیوند خود را از نوح بریدند و حق سوار شدن بر آن کشتی را نداشتند، چراکه شرط سوار شدن بر آن در درجه اول «ایمان» بود و از سوی دیگر اشاره میکند که محصول سالیان بسیار تلاش پیگیر نوح(ع) در راه تبلیغ آیین خویش، چیزی جز گروه اندک مومنان که بعضی آنان را هشتاد نفر و برخی کمتر میدانند نبود.
به نام خدا بر کشتی سوار شوید
نوح به سرعت بستگان و یاران با ایمان خود را جمع کرد و چون لحظه طوفان و فرارسیدن مجازاتهای کوبنده الهی نزدیک میشد به آنها دستور داد که با نام خدا بر کشتی سوار شوید، به هنگام حرکت و توقف کشتی نام خدا را بر زبان جاری سازید و به یاد او باشید». سرانجام لحظه نهایی فرارسید و فرمان مجازات این قوم سرکش صادر شد. ابرهای تیره و تار همچون پارههای شب ظلمانی سراسر آسمان را فراگرفت و آنچنان روی هم متراکم گردید که نظیرش هیچگاه دیده نشده بود. صدای غرش رعد و پرتو خیرهکننده برق پی در پی در فضای آسمان پخش میشد و خبر از حادثه بسیار عظیم و وحشتناکی میداد. باران شروع شد، سریع و سریعتر شد، قطرهها درشت و درشتتر شدند و همانگونه که قرآن میگوید: «گویی تمام درهای آسمان باز شده و اقیانوسی از آب از لابلای ابرها فرو میریخت از سوی دیگر سطح آب زیرزمینی آنقدر بالا آمد که از هر گوشهای چشمه خروشانی جوشیدن گرفت.» امواج از سر و دوش هم بالا میرفتند و روی یکدیگر میغلتیدند و کشتی نوح با سرنشینانش سینه امواج کوهپیکر را میشکافت و همچنان پیش میرفت.
سرگذشت دردناک فرزند نوح
نوح فرزندش را که در کناری جدا از پدر قرار گرفته بود مخاطب ساخت و فریاد زد پسرم! با ما سوار شو و با کافران مباش که فنا و نابودی دامنت را خواهد گرفت.» نوح؛ این پیامبر بزرگ وخستگی ناپذیر، حتی در آخرین لحظه دست از وظیفه خود بر نداشت به این امید که سخنش در قلب سخت فرزند اثر کند اما متاسفانه تاثیر همنشین بد بیش از آن بود که گفتار پدر دلسوز تاثیر مطلوب خود را ببخشد. لذا این فرزند لجوج و کوتهفکر به گمان اینکه با خشم خدا میتوان به مبارزه برخواست گفت…
ادامه دارد…