داستان حضرت لوط (بخش اول)
لوط از پیامبران بزرگ خدا بود و در عصر ابراهیم(ع) میزیست با ابراهیم خویشاوندی نزدیک داشت .ابراهیم پس از مهاجرت از عراق و سرزمین بابل، به سوی شامات آمد. میگویند لوط نیز با او زندگی میکرد، اما بعد از مدتی (برای دعوت به توحید و مبارزه با فساد) به شهر «سدوم» رفت. «سدوم» نام یکی از شهرها و آبادیهای قوم لوط است که در شامات (درکشور اردن) در نزدیکی بحرالمیت واقع شده بود. سرزمین آباد و پر درخت و گیاهی بود، اما بعد از نزول عذاب الهی بر این قوم زشتکار و ننگین، شهرهای آنها در هم کوبیده و زیر و رو شد، چنانکه آنها را «مدائن موتکفات» (شهرهای زیر و رو شده) میگویند. بعضی معتقدند ویرانههای این شهرها در زیر آب فرو رفته و میگویند که در گوشهای از دریاچه بحرالمیت ستونها و آثار دیگری که دلالت بر خرابههای این شهر میکند دیدهاند. بعضی دیگر گفتهاند شهرهای لوط در زیر آب فرو نرفته و هم اکنون در نزدیکی بحرالمیت منطقهای است که زیر سنگهای سیاهی پوشیده شده و احتمالا محل شهرهای لوط است. عدهای نیز گفتهاند مرکز ابراهیم در شهر«حبرون» در فاصله نه چندان دور از «سدوم» قرار داشت، موقعی که بر اثر زلزله یا صاعقه، شهرهای آنها آتش گرفت ابراهیم در نزدیکی حبرون ایستاده بود و دود شهر را که متصاعد بود با چشم خود میدید. در مجموع این گفتار، حدود تقریبی این شهرها روشن میشود هر چند جزئیات آن در پردهای از ابهام باقی مانده است.
با ویکی روان همراه باشید.
بزرگترین انحراف اخلاقی قوم لوط
قرآن داستان این پیامبر بزرگ الهی را با این سخن آغاز میکند: «قوم لوط فرستادگان خدا را تکذیب کردند». اینکه قرآن میگوید «فرستادگان» به صورت جمع یا بخاطر وحدت انبیاء است که تکذیب یکی از آنها تکذیب همه آنها محسوب میشود یا اینکه واقعا قوم او به هیچیک از پیامبران پیشین نیز ایمان نداشتند. سپس اشارهای به دعوت حضرت لوط میکند که هماهنگ با کیفیت دعوت دیگر پیامبران گذشته است و میگوید: «در آن هنگام که برادرشان لوط به آنها گفت: آیا تقوی پیشه نمیکنید؟!» لحن گفتار او و دلسوزی عمیق و فوقالعادهاش نشان میداد که همچون یک برادر سخن میگوید. سپس افزود: «من برای شما پیامبری امین هستم. تاکنون خیانتی از من دیده اید؟ و از این به بعد نیز نسبت به وحی الهی و رساندن پیام پروردگار شما قطعا رعایت امانت را خواهم کرد. فکر نکنید این دعوت، وسیلهای برای آب و نان است و یک هدف مادی را تعقیب میکند، نه من کمترین پاداشی از شما نمیخواهم. اجر و پاداشم تنها بر پروردگار عالمیان است». سپس به انتقاد از اعمال ناشایست و بخشی از انحرافات اخلاقی آنها میپردازد و از آنجا که مهمترین نقطه انحراف آنها، انحراف جنسی و همجنسگرایی بود روی همین مساله تکیه کرد وگفت: «آیا در میان جهانیان شما به سراغ جنس ذکور میروید؟! آیا این زشت و ننگین نیست؟! یعنی با اینکه خداوند این همه افراد از جنس مخالف برای شما آفریده و میتوانید با ازدواج صحیح و سالم با آنان زندگی پاک و آرامبخشی داشته باشید، این نعمت پاک و طبیعی خدا را رها کرده و خود را به چنین کار پست و ننگینی آلوده ساخته اید!» سپس افزود: «شما همسرانی را که خدا برایتان آفریده است را رها میکنید؟ شما قوم تجاوزگری هستید! هرگز نیاز طبیعی، اعم از روحی و جسمی، شما را به این کار انحرافی نکشانده است، بلکه تجاوز و طغیان است که دامانتان را به چنین ننگی آلوده کرده. کار شما به آن میماند که انسان میوههای خوشبو، غذاهای نیروبخش و سالم و طبیعی را رها کرده و به سراغ غذای مسموم، آلوده و مرگآفرین برود. این نیاز طبیعی نیست، این تجاوز و طغیانگری است.
آنجایی که پاکدامنی عیب بزرگی است
قوم لوط که سرگرم باده شهوت و غرور بودند بجای اینکه اندرزهای این رهبر الهی را با جان و دل پذیرا شوند و خود را از منجلابی که در آن غوطهور بودند رهایی بخشند به مبارزه با او برخاستند و گفتند: «ای لوط! بس است، خاموش باش، اگر از این سخنان خودداری نکنی از اخراج شوندگان این شهر و دیار خواهی بود. سخنان تو فکر ما را بهم میریزد و آرامش ما را به هم میزند. ما حتی حاضر به شنیدن این حرفها نیستیم و اگر همچنان ادامه دهی، کمترین مجازات تو تبعید از این سرزمین است.» این جمعیت فاسد،گروهی از افراد پاک را که مزاحم اعمال زشت خود میدیدند، قبلا از شهر و آبادی خود بیرون رانده بودند. آنها لوط را تهدید کردند که اگر راه خود را ادامه دهی، تو نیز به همان سرنوشت گرفتارخواهی شد. در بعضی از تفاسیر تصریح شده است که افراد پاکدامن را با بدترین وضعی بیرون میراندند. قرآن میگوید: «آنها پاسخی جز این نداشتند که به یکدیگر گفتند خاندان لوط را از شهر و دیار خود بیرون کنید، چراکه اینها افرادی پاکند و حاضر نیستند خود را با ما هماهنگ کنند». جوابی که بیانگر انحطاط فکر و سقوط فوقالعاده اخلاقی آنها بود. آری در محیط آلودگان، پاکی جرم است و عیب! یوسفهای پاکدامن را به جرم عفت و پارسایی به زندان میافکنند، اما زلیخاها آزادند و صاحب مقام…!
ادامه دارد…