دین و فلسفه

داستان حضرت ابراهیم (بخش دهم)

پدر با صراحت مساله ذبح را با فرزند ۱۳ساله مطرح می‌کند و از او نظرخواهی می‌کند، برای او شخصیت مستقل و آزادی قائل می‌شود. ابراهیم هرگز نمی‌خواهد فرزندش را بفریبد و کورکورانه به این میدان بزرگ امتحان دعوت کند. او می‌خواهد فرزند نیز در این پیکار بزرگ با نفس شرکت جوید و لذت تسلیم و رضا را همچون پدر بچشد! از سوی دیگر فرزند هم می‌خواهد پدر در عزم و تصمیمش راسخ باشد. نمی‌گوید مرا ذبح کن، بلکه می‌گوید: «هر ماموریتی داری انجام ده، من تسلیم امر و فرمان او هستم» و خصوصا پدر را با خطاب «یا ابت» (ای پدر!) مخاطب می‌سازد تا نشان دهد این مساله از عواطف فرزند و پدری، سر سوزنی نمی‌کاهد و فرمان خدا حاکم بر همه چیز است. از سوی دیگر مراتب ادب را در پیشگاه پروردگار به عالی‌ترین وجهی نگه می‌دارد، هرگز به نیروی آسمان و اراده و تصمیم خویش تکیه نمی‌کند، بلکه بر مشیت خدا و اراده او تکیه می‌نماید. بدین ترتیب هم پدر و هم پسر نخستین مرحله این آزمایش بزرگ را با پیروزی کامل می‌گذرانند.

با ویکی روان همراه باشید.

وسوسه شیطان

شیطان به دست و پا افتاد تا کاری کند که ابراهیم از این میدان، پیروزمند بیرون نیاید. گاه به سراغ مادرش «هاجر » آمد و به او گفت می‌دانی ابراهیم چه در نظر دارد؟ می‌خواهد فرزندش را امروز سر ببرد! هاجر گفت: «برو سخن محال مگو که او مهربان‌تر از این است که فرزند خود را بکشد. اصولا مگر در دنیا انسانی پیدا می‌شود که فرزند خود را با دست خود ذبح کند؟» شیطان به وسوسه خود ادامه داد و گفت او مدعی است خدا دستورش داده. هاجر گفت: «اگر خدا دستورش داده پس باید اطاعت کند و جز رضا و تسلیم راهی نیست!!» گاهی به سراغ «فرزند» آمد و به وسوسه او مشغول شد. از آن هم نتیجه‌ای نگرفت، چون اسماعیل را یکپارچه تسلیم و رضا یافت. سرانجام به سراغ «پدر» آمد و به او گفت ابراهیم! خوابی را که دیدی خواب شیطانی است! اطاعت شیطان مکن! ابراهیم که در پرتو نور ایمان و نبوت او را شناخت بر او فریاد زد: «دور شو ای دشمن خدا.» در حدیث دیگری آمده است: ابراهیم نخست به «مشعرالحرام» آمد تا پسر را قربانی کند، شیطان به دنبال او شتافت، او به محل «جمره اولی» آمد. شیطان به دنبال او آمد، ابراهیم هفت سنگ به او پرتاب کرد، هنگامی‌که به «جمره دوم» رسید باز شیطان را مشاهده نمود. هفت سنگ دیگر بر او انداخت تا به «جمره عقبه» آمد. هفت سنگ دیگر بر او زد و او را برای همیشه از خود مایوس ساخت.

سلامم را به مادرم برسان

در این میان چه‌ها گذشت؟ قرآن، تنها روی نقاط حساس این ماجرا انگشت می‌گذارد. بعضی مورخان نوشته‌اند: فرزند فداکار برای اینکه پدر را در انجام ماموریت کمک کند و هم از رنج و اندوه مادر بکاهد، هنگامی‌که او را به قربانگاه در میان کوه‌های خشک و سوزان سرزمین «منی» آورد به پدر گفت: «پدرم ریسمان را محکم ببند تا هنگام اجرای فرمان الهی دست و پا نزنم، می‌ترسم از پاداشم کاسته شود! پدر جان کارد را تیز کن و با سرعت بر گلویم بگذران تا تحملش بر من (و بر تو) آسان‌تر باشد! پدرم قبلا پیراهنم را از تن بیرون کن که به خون آلوده نشود، چراکه بیم دارم چون مادرم آن را ببیند عنان صبر از کف بیرون رود.» آنگاه افزود سلامم را به مادرم برسان و اگر مانعی ندیدی پیراهنم را برایش ببر که باعث تسلی خاطر و تسکین دردهای اوست، چراکه بوی فرزندش را از آن خواهد یافت و هرگاه دلتنگ شود آن را در آغوش می‌فشارد و سوز درونش را تخفیف خواهد داد.

ابراهیم

پدر و پسر در آغوش یکدیگر اشک می‌ریزند

لحظه‌های حساس فرا رسید. فرمان الهی باید اجرا می‌شد. ابراهیم که مقام تسلیم فرزند را دید او را در آغوش کشید، گونه‌هایش را بوسه داد و هر دو در این لحظه به گریه افتادند؛ گریه‌ای که بیانگر عواطف و مقدمه شوق لقای خدا بود. قرآن همین اندازه در عبارتی کوتاه و پرمعنی می‌گوید :«هنگامی‌ که هر دو تسلیم و آماده شدند و ابراهیم جبین فرزند را بر خاک نهاد….» باز قرآن اینجا را به اختصار بیان کرده و به شنونده اجازه می‌دهد تا با امواج عواطفش قصه را همچنان دنبال کند. بعضی گفته‌اند منظور از جمله «جبین فرزند را بر خاک نهاد» این بود که پیشانی پسر را به پیشنهاد خودش بر خاک نهاد، مبادا چشمش در صورت فرزند بیفتد و عواطف پدری به هیجان درآید و مانع اجرای فرمان خدا شود! به هرحال ابراهیم صورت فرزند را بر خاک نهاد و کارد را به حرکت در آورد و با سرعت و قدرت بر گلوی فرزند گذارد؛ در حالی که روحش در هیجان فرو رفته بود و تنها عشق خدا بود که او را در مسیرش بی‌تردید پیش می‌برد اما کارد برنده بر گلوی لطیف فرزند کمترین اثری نگذاشت !… ابراهیم در حیرت فرو رفت. بار دیگر کارد را به حرکت درآورد ولی باز کارگر نیفتاد. آری ابراهیم «خلیل» می‌گوید: «ببر!» اما خداوند«جلیل»می‌فرماید: «نبر!» و کارد تنها گوش به فرمان او دارد.

ادامه دارد…

نیلوفر صدری

ارشد روانشناسی وتربیتی دکتری تعلیم وتربیت عضو تیم تحریریه ویکی روان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا