دین و فلسفه

داستان حضرت صالح (بخش دوم)

آنها برای نفوذ در صالح و یا لااقل خنثی کردن نفوذ سخنان حضرت صالح در توده مردم از یک عامل روانی استفاده کردند و به تعبیر عامیانه خواستند هندوانه زیر بغلش بگذارند. بنابراین به او گفتند: «ای صالح تو پیش از این مایه امید ما بودی، در مشکلات به تو پناه می‌بردیم و با تو مشورت می‌کردیم و به عقل و هوش تو ایمان داشتیم. در خیرخواهی و دلسوزی تو هرگز تردید نداشتیم اما متاسفانه امید ما را بر باد دادی و با مخالفت با آیین بت‌پرستی و خدایان ما که راه و رسم نیاکان ماست و از افتخارات قوم ما محسوب می‌شود نشان دادی که نه احترامی برای بزرگان قائلی، نه به عقل و هوش ما ایمان داری و نه مدافع سنت‌های ما هستی. راستی تو می‌خواهی ما را از پرستش آنچه پدران ما می‌پرستیدند نهی کنی؟ ما نسبت به آیینی که تو به آن دعوت می‌کنی، یعنی آیین یکتاپرستی در شک و تردیدیم».

با ویکی روان همراه باشید.

چه بد قدم بودی!

قوم سرکش گفتند: «ما هم خودت و هم کسانی را که با تو هستند به فال بد گرفته‌ایم». گویا آن سال خشکسالی و کمبود محصول و موادغذایی بود. آنها گفتند این گرفتاری‌ها و مشکلات همه از قدوم نامیمون تو و یاران توست. شما مردم شومی هستید و برای ما بدبختی به ارمغان آورده‌اید.» در واقع آنها با توسل به حربه فال بد که حربه افراد خرافی و لجوج است می‌خواستند منطق نیرومند او را در هم بکوبند اما او در پاسخ گفت فال بد، بخت و طالع شماست که در نزد خداست.

ناقه حضرت صالح

به هر حال حضرت صالح به آنها گفت: «ای قوم من! این ناقه خداوند است که برای شما، آیت ونشانه‌ است. آن را رها کنید تا در زمین خدا از مراتع و علف‌های بیابان بخورد و هرگز آزاری به آن نرسانید که اگر چنین کنید بزودی عذاب الهی شما را فرا خواهد گرفت». «ناقه» در لغت به معنی شتر ماده است که در آیات قرآن اضافه به «الله» شده است یعنی «ناقه الله» و این نشان می‌دهد که این ناقه ویژگی‌هایی داشته و با توجه به عنوان آیه، روشن می‌شود که یک ناقه معمولی نبود و از جهاتی خارق‌العاده بوده است. در دو مورد از قرآن آمده است صالح به قوم خود اعلام کرد آب آن منطقه باید سهم‌بندی شود، یک روز سهم ناقه و یک روز سهم مردم باشد. در بعضی از روایات می‌خوانیم که از عجایب آفرینش این ناقه آن بوده که از دل کوه بیرون آمد. به هرحال با تمام تاکیدهایی که صالح درباره آن ناقه که مایه آبادی و فراوانی نعمت در بین قوم شده بود، تصمیم گرفتند ناقه را از بین ببرند. چراکه وجود آن باعث بیدار شدن مردم و در نتیجه به لرزه در آمدن پایه‌های حکومت استعمارگران بود. لذا گروهی بر این کار مامور شدند و سرانجام یکی بر ناقه تاخت و ضرباتی بر آن وارد کرد و بلاخره آن را از پای در آوردند.

اگرراست می گویی درعذاب ما تعجیل کن

قوم حضرت صالح به از پای در آوردن ناقه نیز قناعت نکردند بلکه صریحا به او گفتند: «اگر تو از فرستادگان خدا هستی هر چه زودتر عذاب الهی را به سراغ ما بفرست». ولی صالح به آنها گفت: «ای قوم من! چرا پیش از تلاش و کوشش برای جلب نیکی‌ها عجله برای عذاب و بدی‌ها دارید»؟ این درست به آن می ماند که شخصی دعوی طبابت کند و بگوید این دارو شفابخش است و این دارو کشنده و ما برای آزمایش او به سراغ دارویی که کشنده معرفی کرده برویم نه داروی شفا بخش. این نهایت جهل و نادانی و تعصب است.» صالح پس از سرکشی و عصیان قوم و از میان بردن ناقه به آنها اخطار کرد و گفت: «سه روز تمام در خانه‌های خود از هر نعمتی می‌خواهید بهرمند شوید و بدانید پس از این سه روز عذاب و مجازات الهی فرا خواهد رسید».

ادامه دارد…

نیلوفر صدری

ارشد روانشناسی وتربیتی دکتری تعلیم وتربیت عضو تیم تحریریه ویکی روان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا