شکستن بالهای اعتماد
قطرههای باران بیمهابا بر شیشه اتومبیل مینشست و تارا با هر قطره باران به گذشتهای نه چندان دور برمیگشت؛ به همان شب بارانی که عجله داشت به خانه برسد و مسیرش طوری بود که به راحتی تاکسی پیدا نمیشد، همان شبی که کامران جلو پایش ترمز کرد و با همان چهره نجیب و مهربان؛ او را دعوت کرد که به ماشینش سوار شود و او را تا جایی برساند. چهره کامران آن قدر پاک و معصوم بود که تارا بدون هیچ تاملی به او اعتماد کرد و سوار شد و…
با ویکی روان همراه باشید.
آن شب، آن باران و آن سوار شدن مقدمهای برای یک آشنایی ستودنی به سمت ازدواج بود. الان در موقعیتی قرار داشت که نمیدانست باید از یادآوری آن شب لبخند بزند یا بگرید! شبی که سرنوشت او را رقم زد و او جذب متانت و سربهزیری کامران شد اما…
در همان دوران نامزدی و عقد متوجه تلفنهای مشکوک کامران میشد و متوجه بود که در آن صحبتهای تلفنی مخاطب کامران یک خانم است اما هر وقت به کامران شکایت میکرد با خنده طولانی او مواجه میشد و یک جمله همیشگی که میگفت: تو خیلی منفینگری تارا جان. دیدگاهتو تغییر بده!
امروز از آن روزهای نخست پنج سال میگذرد و آنها صاحب یک دختر ناز و خوشگل شدهاند، رویای کوچولویی که آیندهاش درهالهای مبهم بین کشمکش همیشگی تارا و کامران گم شده بود و نشاطش را گرفته…
دانههای درشت اشک گونههای تارا را نوازش میداد و بغضی سنگین گلویش را به تسخیر درآورده بود.
تارا در این پنج سال از رابطه صمیمیکه کامران با همکاران خانومش داشت رنج میبرد؛ از این که وقت و بیوقت خانم به ظاهر همکارش به بهانههای مختلف به او زنگ میزد و کامران با خنده و شوخی با او صحبت میکرد. هر گاه با اعتراض تارا مواجه میشد به جای این که رفتارش را تغییر دهد پرخاشگرانه میگفت: من دیگه از دست حرفهای تو خسته شدم، تو مریضی تارا، بهتره خودتو درمان کنی و باز این تارا بود که با دنیایی پر از سوال مجبور به سکوت میشد.
دردهایش را گاهی با دوستان نزدیکش در میان میگذاشت و چارهجویی میکرد، دوستانش او را دعوت به مقاومت میکردند و میگفتند: میدان را برای رقیب خالی نگذار و با سیاست پیش برو.
اما آنها خود داخل این میدان نبودند که بدانند داخل میدان واقعی زندگی ماندن و با سقف بیاعتمادی زندگی کردن چه نفسی از آدم میگیرد.
دیروز مستانه، یکی از همین دوستان صمیمیاش به خانه او آمد و موضوعی را مطرح کرد که تنها روزنه امید تارا را در هم شکست.
مستانه در حالی که به سختی خود را راضی کرده بود در مقابل تارا قرار بگیرد با لحن معناداری گفت: تارای عزیز، الان میفهمم چی میگفتی و دردت چیه! الهی من بمیرم چه رنجی کشیدی تو؛ با این شوهر بیمعرفتت!
تارا من من کنان پرسید: چطور، مگه چی شده؟ چیزی شنیدی ازش؟!
سمانه با ناراحتی گفت: دیروز کامران به من زنگ زد، اول نشناختمش چون با شماره اداره تماس گرفته بود، بعد از سلام و احوالپرسی به من حرفی رو زد که تمام وجودم به یکباره یخ زد.
تارا که ضربان قلبش تندتر و تندتر میشد با صدایی بریده گفت: مگه چی گفت؟ او با تو چیکار داشت؟
سمانه با شرمندگی گفت: از من خواست با او دوست باشم و به من گفت مدتهاست که دنبال فرصتی میگرده که این موضوع رو به من بگه و… من به شدت با او برخورد کردم و خیلی با خودم کلنجار رفتم که آیا به تو بگم یا ازت مخفی کنم، در نهایت به این نتیجه رسیدم که پنهان کردن از تو خودش یه جور خیانته.
آنگار ظرف پر از آبی سرد، از فرق سرش شروع به ریختن کرد و سرش دوران رفت.
این جا دیگر آخر خط بود، آخر این زندگی که پایههایش از روز اول لرزیدن داشت، دیگر فرصتی برای ساختن و از نو آباد کردن نبود، کامران بیحیایی را به حدش رسانیده بود و دیگر تارا نمیتوانست با توجیهات بیپایه؛ خودش را فریب بدهد. باید تمامش میکرد…
یاد خندههای دختر کوچکش رویا و انتظاری که برای آمدن پدر به خانه میکشید عذابش میداد. او باید رویایش را از نعمت پدر محروم میکرد یا شاید هم از نعمت داشتن مادر!
غمی سنگین به دلش هجوم آورده بود و آرامشش را به تاراج برده بود. آسمان به طرز عجیبی با او همراهی میکرد، صدای رعد و برق شدیدی که آسمان تاریک را به یکباره روشن کرده بود او را به خود آورد.
امروز صبح خانوادهاش را در جریان ماجرا گذاشت و به آنها گفت که قصد جدایی کرده و آنها ناباورانه گوش به حرفهای تارا سپرده بودند. تارا در نگاه متعجب آنها متوجه ناباوریشان شده بود اما آنها ناگزیر بودند باور کنند چون تارا همه اتفاقات افتاده را باور کرده بود.
به خانه برگشت چون دخترش رویا عادت نداشت، خیلی از مادرش دور باشد، صبح رویا را پیش مادرش گذاشته بود و از همان موقع در کوچهها و خیابانهای شهر بیهدف راه میرفت و فکر میکرد.
سویچ را چرخاند و ماشین روشن شد. به یکباره یادش آمد لباسهای رویا را با خود نیاورده، به خانه بازگشت تا لباس دخترش را بردارد.
در را باز کرد، کامران به خانه برگشته بود و مشغول تماشای تلویزیون بود. بدون هیچ حرفی به سمت اتاق دخترش رفت و از داخل کشو لباسهایش را بیرون کشید.
کامران در آستانه در ظاهر شد و با لحن ملایم و مهربانی که قلب تارا را همیشه جادو میکرد گفت: تارای من، چرا با خودت این کارو میکنی؟ دخترمون کجاست؟
تارا در حالی که بغض گلویش را گرفته بود گفت: دیگه تموم شد کامران، برو با همونهایی باش که به خاطرشون آرامش زندگیمونو گرفتی. این جا آخر خطه و من برای همیشه از این خونه و خاطراتش میرم.
کامران ناباورانه به او نگاه میکرد. چند قدم به سمت او برداشت و کنار تختخواب کوچک رویا نشست؛ با صدای گرفتهای گفت: تو اشتباه میکنی؛ شاید من با رفتارم تو رو به این اشتباه رسانده باشم اما قسم میخورم هرگز به تو خیانت نکردم و نمیکنم. اون تماسهای تلفنی فقط تلفن کاری بود و اون خانمها فقط همکارای اداری من، اگه باور نداری بیا و از نزدیک با محیط کارم آشنا شو و با اون خانومها صحبت کن اما عجولانه تصمیم نگیر و قضاوت نکن.
تارا به طعنه گفت: حتما تماست با سمانه و پیشنهادت به او هم یک پیشنهاد کاری بوده!
کامران صداشو بلندتر کرد و گفت: سمانه هرگز دوست تو نبود و از همون روزهای اول قصد داشت به طریقی ذهن تو رو نسبت به من مسموم کنه، دلیلشو نمیدونم شاید حسادت، شاید بدجنسی… تو رو خدا قبل از این که دیر بشه به خودت بیا، سمانه آدم سالمینیست.
تارا با تندی ساکش را برداشت و از جایش بلند شد، کامران بازوی او را گرفت و گفت: من تنها اشتباهم این بود که سوءظن تورو بیاهمیت میدونستم و نسبت به رفعش اقدامی نکرد و شایدم حساسیتها و نگرانیهای تو رو نادیده گرفتم و سرمو به کار گرم کردم اما قسم میخورم که خطای دیگهای نداشتم و هیچ وقت به سمانه یا هیچ دختر دیگهای زنگ نزدم و رابطهای نداشتم به خاطر رویا حرفمو باور کن.
تارا دستش را محکم از دست گره خورده کامران بیرون کشید و گفت: برای توجیه اشتباهاتت خیلی دیره.
تارا به سرعت از خانه خارج شد و خودشو به ماشین رسانید. حرفهای کامران در سرش میچرخید، خندههای رویای کوچکش، فضای ذهنش را پر کرده بود و آشیانهای که قصد داشت خرابش کند.
موجی از تردید و دودلی او را احاطه کرده بود، عزم یک ساعت پیشش را برای رفتن نداشت و از طرفی برای ماندن هم مردد بود با خود فکر میکرد مبادا کامران راست میگوید همه این سالها فقط درگیر یک سوءظن بوده، اگر این طوره پس حرفهای سمانه برای چه بود او که دیگر توهم و سوءظن نمیتواند باشد!
نظر کارشناسی
روابط جنسی عاطفی خارج از روابط زناشویی، از جمله رفتارهایی است که متاسفانه روبه ازدیاد بوده و تبعات جبران ناپذیری به همراه دارد. چنین روابطی به دلایل متعددی اتفاق می افتند. زوجی که درگیر این مسئله میشوند، عموما به دلیل وجود یک نیاز (عاطفی، جسمانی و روانی) به این کار مبادرت می کنند؛ نیازی که عمدتا از طریق رابطه فعلی برآورده نشده است. وجود این مسئله زمانی خیلی حادتر میشود که تحت فشارهای شدیدی نظیر مشکلات عاطفی، روانی و یا مالی باشند. باید خاطر نشان کرد که وجود روابط خارج از رابطه زناشویی ممکن است صرفا به یک نوع رابطه دوستی معمولی ختم شود ویا در موارد عمیقتر، روابط جنسی و عشقبازی را نیز شامل شود. عشقبازی خارج از روابط زناشویی میتواند آسیبی جدی به اعتماد و اطمینان در رابطه وارد کند. اعتمادی که میتواند پیشبینی کننده روابط پایدار بین زوجین باشد، از طریق برقراری اولین روابط خارج از تعهدات زناشویی، به راحتی از بین رفته و روابط را به چالش میکشد. باید همیشه این مسئله را به خاطر داشت؛ وقتی که پیمان تعهد بسته میشود به این معناست که زوجین به یکدیگر قول خواهند داد که به نیازهای فیزیکی، روانی و عاطفی یکدیگر توجه کرده و به یکدیگر در این زمینه خیانت نخواهند کرد. وجود یک رابطه فیزیکی خارج از تعهدات زناشویی نشان دهنده فقدان تعهدات عاطفی و روانی حین فعالیت جنسی بین زوجین است. وجود این قبیل روابط ممکن است نشان دهنده روابط عاطفی، روانی و فیزیکی آسیب دیده بین زوجین باشد، ممکن است نشان دهنده فقدان اعتماد به نفس لازم بین زوجین باشد وممکن است نشان دهنده عدم آگاهی زوجین از تعهدات و انتظارات زناشویی یکدیگر باشد. زوجینی که با چنین مشکلی درگیر هستند عموما علائمی نظیر احساس بیارزشی، اضطراب، افسردگی و خشم را به همراه خواهند داشت. آنها ممکن است هرگز این نوع خیانت را فراموش نکنند.
بهتر است از زمانی که متوجه چنین مشکلی شدید، به بررسی این موضوع و کمک گرفتن از متخصصین اقدام کنید، زیرا در صورت بروز هرگونه مشکلی در ابتدا و عدم حل و فصل آن، مطمئنا مشکلات بیشتری در زندگی زناشویی اتفاق میافتد که میتواند اوضاع را بدتر کند. این مسائل از حساسیت بالایی برخوردار است و به مانند درس نخواندن یک کودک نیست که با گوشزد کردن یا مسائلی این چنینی حل و فصل شوند. در چنین شرایطی طلاق، شاید در مقاطعی بهترین راه حل باشد، اما به تبع اتفاقاتی که به دنبال طلاق رخ میدهد میتواند بسیار آسیبزا نیز باشد؛ بنابراین همیشه بهتر است ابتدا شرایط را مورد بررسی قرار دهید و به بررسی دقیق مسئله بپردازید. در ابتدا لازم است دلایل این مسئله بررسی شود؛ اینکه اصولا چرا چنین روابطی شکل گرفته و دلیل اصلی آن چه بوده است. سپس به دنبال یافتن راهحلهای احتمالی برای رفع آن باشید و در نهایت تصمیمگیری مناسبی انجام دهید. پیشنهاد میشود حتما به متخصصین این حوزه مراجعه کرده و سعی در داشتن حداقل چند جلسه مشاوره قبل از تصمیم گیری داشته باشید.
دکتر غلامحسین قائدی
روانپزشک