دین و فلسفه

داستان حضرت ابراهیم (بخش چهارم)

در اعتقادات مردم بابل و رسوم و عادات آنها روشن است که آنها در علم نجوم مطالعاتی داشتند و حتی می‌گویند بت‌های آنها نیز «هیاکل» ستارگان بود و به این خاطر به آنها احترام می‌گذاشتند که سمبل ستارگان بودند. البته در کنار اطلاعات نجومی، ‌خرافات بسیار نیز در میان آنها شایع بود، ازجمله اینکه ستارگان را در سرنوشت خود موثر می‌دانستند و از آنها خیر و برکت می‌طلبیدند و از وضع آنها بر حوادث آینده استدلال می‌کردند. حضرت ابراهیم (ع) برای اینکه آنها را متقاعد کند، طبق رسوم آنها نگاهی به ستارگان آسمان افکند تا چنان تصور کنند که پیش‌بینی بیماری خود را ازمطالعه اوضاع کواکب کرده است و قانع شوند! در مورد سوال دوم باید خاطرنشان کنیم که او واقعا بیماربود، هرچند اگر سالم هم بود در مراسم جشن بت‌ها شرکت نمی‌کرد، ولی بیماری‌اش بهانه خوبی برای عدم شرکت در آن مراسم و استفاده از فرصت طلایی برای درهم کوبیدن بت‌ها بود. بعضی از مفسران می‌گویند حضرت ابراهیم بیمار نابود کردن بت‌ها بود.

با ویکی روان همراه باشید.

در قرآن آمده: «آنها به او پشت کرده و به سرعت از او دور شدند و به دنبال مراسم خود شتافتند.»

چرا از این غذاهای چرب و شیرین نمی‌خورید؟

به این ترتیب حضرت ابراهیم (ع) در شهر ماند و بت‌پرستان شهر را خالی کرده و بیرون رفتند. ابراهیم نگاهی به اطراف خود کرد و برق شوق در چشمانش نمایان گشت. لحظاتی را که از مدت‌ها قبل انتظارش را می‌کشید فرا رسید. باید یک تنه برخیزد و به جنگ بت‌ها برود و ضربه سختی بر پیکر آنها وارد سازد؛ ضربه‌ای که مغزهای خفته بت‌پرستان را تکان دهد و بیدار کند. قرآن می‌فرماید: «او به سراغ خدایان آنها آمد، نگاهی به آنها و ظروف غذایی که در اطراف‌شان بود افکند و از روی تمسخر صدا زد: «چرا از این غذاها نمی‌خورید»؟ این غذاها را عبادت کنندگان‌تان فراهم کرده‌اند، غذاهای چرب و شیرین متنوع و رنگین است، چرا میل نمی‌کنید؟!» سپس افزود: «اصلا چرا حرف نمی‌زنید؟ چرا لال هستید؟!» و به این ترتیب تمام معتقدات خرافی آنها را به سخره کشید، بدون شک او خوب می‌دانست نه آنها غذا می‌خورند و نه سخن می‌گویند و موجودات بی‌جانی بیش نیستند اما در حقیقت می‌خواست برنامه بت‌شکنی خود را به این صورت زیبا و لطیف ارائه داده باشد. سپس آستین بالا زد، تبر را به دست گرفت و با قدرت حرکت داد و ضربه‌ای محکم بر پیکر آنها فرود آورد». بهرحال چیزی نگذشت که از آن بتخانه آباد و زیبا ویرانه‌ای وحشتناک ساخت. هر کدام از بت‌ها دست و پا شکسته به گوشه‌ای افتادند و براستی برای بت‌پرستان منظره‌ای دلخراش، اسفبار و غم‌انگیز پیدا کردند. حضرت ابراهیم کار خود را کرد و مطمئن و آرام از بتکده بیرون آمد و به خانه خود رفت درحالی که خود را برای حوادث آینده آماده می‌ساخت. او می‌دانست انفجار عظیمی‌ در شهر، بلکه در کشور بابل ایجاد کرده که صدای آن بعدا بلند خواهد شد! طوفانی از خشم و غضب به راه می‌افتد که او در میان طوفان تنهاست اما او خدا را دارد و همین او را کافی است.

حضرت ابراهیم در دادگاه نمرودیان

سرانجام آن روز عید به پایان رسید و بت‌پرستان شادی‌کنان به شهر بازگشتند و یکسر به سراغ بتخانه آمدند تا هم عرض ارادتی به پیشگاه بتان کنند و هم از غذاهایی که به زعم آنها در کنار بت‌ها برکت یافته بود بخورند. همین‌که وارد بتخانه گشتند با صحنه‌ای روبرو گشتند که هوش از سرشان پرید. به جای آن بتخانه آباد با تلی از بت‌های دست و پا شکسته و بهم ریخته روبرو شدند! فریادشان بلند شد: «صدا زدند چه کسی این بلا را بر سر خدایان ما آورده است ؟! مسلما هرکس بوده از ظالمان و ستمگران است». گروهی که تهدیدهای ابراهیم را به خاطر داشتند گفتند «ما شنیدیم جوانکی سخن از بت‌ها می‌گفت و از آنها به بدی یاد می‌کرد که نامش ابراهیم است». حضرت ابراهیم طبق روایات در آن موقع احتمالا سنش از ۱۶سال تجاوز نمی‌کرد و درست است که تمام ویژگی‌های «جوانمردان»، «شجاعت»، «شهامت»، «صراحت» و «قاطعیت» در وجودش جمع بود، ولی مسلما منظور بت‌پرستان از این تعبیر چیزی جز تحقیر نبود. به جای اینکه بگویند ابراهیم این کار را کرده. گفتند جوانی که به آن « ابراهیم» می‌گفتند چنین می‌گفت… یعنی فردی گمنام و از نظر آنان بی‌شخصیت.

نیلوفر صدری

ارشد روانشناسی وتربیتی دکتری تعلیم وتربیت عضو تیم تحریریه ویکی روان

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

دکمه بازگشت به بالا